منظره پریده رنگ تپه‌ها

منظره پریده رنگ تپه‌ها نویسنده: کازوئو ایشی کورو مترجم:امیر امجد

 ماه قبل این کتاب را خریدم. امروز کتاب را نیت کردم تمام کنم. از قصه حرفی نمی خواهم بزنم. از این نویسنده قبلا کتاب غول مدفون را خوانده بودم. این دوم کتاب بود که می خواندم. داستان روایتی ساده و پیچیده دارد. ساده از نظر روایی پیچیده از نظر درونی. و واکاویی درون ادم‌ها. هنگام برخورد با گذشته. گذشته ای که قابل بازگشت نیست و در بسیاری از زمان‌ها قابل بیان هم نیست.

یادمه چند سال قبل به یکی از نزدیکانم گفتم: چرا این کار را ۴۵ سال قبل انجام دادی. گفت: جوون بودم. نا آگاه بودم. هر وقت ماجرا را تعریف می‌کرد، خودش در ماجرا هیچ نقشی نداشت. در حالیکه ماجرای خودش بود.

برای اشنایی شما بخش زیر را از دیدگاه خانم فریده حاج دایی انتخاب کردم.

 اتسوکو روایت زندگی‌‏اش را در قالب زندگی شخص سومی تعریف می‏‌کند تا ناراحتی وجدان و شرم نکشدش، و اینجا است که ما به اهمیتِ خاطره‏‌گون نوشتن کتاب پی می‏‌بریم. اتسوکو سعی می‏‌کند با جعل گذشته بر غم کشنده مرگِ کیکو فائق بیاید. ساچیکو نیمه‏‌ای از وجود اوست که نه تنها از چشم دختر دومش غایب مانده بلکه خودش هم حاضر به پذیرش و دیدنش نیست. اتسوکو طاقت ندارد از گناهش به طور مستقیم حرف بزند و نیاز دارد آن را در قالبِ داستانِ آن«دیگری» بیان کند.

ایشی‏‌گورو در جایی گفته است:  راهبر کلی روایت این رمان این بود که چگونه وقتی مردم  نمی‏‌توانند با رویدادی همانگونه که اتفاق افتاده است روبه‌رو شوند از زبان برای خودفریبی و صیانت از خود استفاده می‏‌کنند.» اما من سوار بر نسیم خیال از لای واژه‌های کتاب جملات زیر را برای خودم می نویسم.

امیدوار بودن به آینده از هرچی فکرش را بکنی مهمتره. ما نباید همش گذشته را ببینیم خیلی چیزها آدم داره که میتونه بهشون فکر کنه. در حال باید آدم به آینده فکر کنخ. خیلی چیزها هست که می تونه ما رو امیدوار کنه به چی میشه امیدوار بود؟ برای چی باید زندگی کرد؟

معشوقی نوشت: یک عشق. عشقی که نفس به نفس آدم باشه. کنار آدم باشه. بشه لمسش کرد، بشه بوسش کرد، بشه نگاش کرد . هیچی نباید تو زندگی سد راه بشه. تو لیاقت داری و آخرش پیروزی منتظرته. عزیزم: همیشه رو به جلو فکر کن. رو به جلو حرکت کن. برنامه داشته باشه. زندگی مثل بازی شطرنجه که باید همه تلاشت این باشه تا برنامه هاتو حفظ کنی. آدم وقتی بازی زندگی را می‌بازه که قید برنامه هاشو بزنه. گاهی پیش میاد که همه نیروی آدم صرف بیراهه بشه. یک مسیر غلط رو چه جوری میتونی بفهمی؟ چی دادیم ؟ چی به دست اوردیم؟ وقتی به کاری که می کنی اعتقاد داشته باشی دیگه احساس نمی کنی داری وقت تو از دست می دی.

برای دوام آوردن برنامه دفاعی بچینید. دوباره باید جنگید.

روزگاری بچه‌ها چیزهای وحشتناکی یاد می گرفتن. دروغای عجیب و غریب و مخرب. از همه بدتر تو گوش‌شون خونده بودن که نه ببینن و نه سوال کنن.

برای همین مملکت تو وحشتناک‌ترین وضعیت تاریخی خودش افتاده.

بچه ها بزرگ میشن ولی زیاد عوض نمیشن. حرف اخر گاهی نمی تونیم زندگی مونو سر راست روایت کنیم. مجبوریم قصه ببافیم.

. #امیربرات_نیا ۱۳ ابان ۱۳۹۹

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *