نقد و بررسی کتاب زن در ریگ روان
نوشته: کوبو آبه
نویسنده یادداشت: مینا جنگی
🔺نخست باید عرض کنم یکی از بهترین کتاب هایی بود که تا بحال خواندم.
خلاصه داستان به این صورت است که :
“مردی حشرهشناس برای یافتن حشرات کمیاب به ساحل دریا میرود از اتوبوس برگشت جا می ماند و در آنجا با دهکدهای مواجه میشود که مردمش در گودالهای شنی عمیق زندگی میکنند. او برای گذراندن شب، مهمان زنی در یکی از این گودالها میشود، اما صبح روز بعد متوجه میشود که در دام افتاده و هرچه دست و پا می زند تا راه نجاتی پیدا کند، راهی نمی یابد.
او بعدا می فهمد که باید آنجا کار کند و شن ها را بیرون بریزد تا بتواند آب و غذایی دریافت و حتی نجات پیداکند و ولی اوایل با داد و بیداد یا تمارض سعی دارد بیرون برود که نتیجه بخش نیست و…”
☑️از لحاظ ساختار داستانی میتوان گفت:
🔺شروع بسیار خوب و مهیجی داشت.”در یکی از روزهای پایانی تابستان مردی ناپدید شد.”
این فوق العاده است،نویسنده همان اول ما را وارد فضای داستان میکند و به نوعی مثل قلاب گیر می اندازد.
داستان از نقطه اوج و پایان داستان شروع میشود.
جملاتی که پس از آن هم می آید نشان دهنده این هست که ما با یک داستان معمولی سر و کار نداریم.
مثلا می گوید: “البته گم شدن انسانها چیز عجیبی نیست.سالانه صدها انسان گم می شوند.”
که می تواند نشان از گم گشتگی انسان در این دنیا باشد.
🔺از نظر شخصیت پردازی: شخصیت های اصلی داستان همین مرد هست که نامش فقط یکبار در دادگاه و به عنوان مفقودالاثر برده می شود و همان زن هست که خانه ای زیر آن شنها دارد و به مرد پناه داده.مردان دِه هم که هر چند وقت از آن بالا برای آنها آب و مایحتاج می آورند،نیز هستند که البته آنها به قصد کشیدن کار، این مرد را گیر انداخته اند.
تعداد شخصیتها محدودند و نام ندارند و حتی در مورد چهره ها و نوع پوششان به آن صورت صحبت نشده که این باعث میشود، کتاب را در هرکجای دنیا که بخوانند همذات پنداری کنند و با تصورات خودشان آنها را در ذهن مشاهده کنند.
شخصیت زن کمی نا مانوس هست و کم کم به آنچه در ذهن دارد نزدیک می شویم. زنی که به گفته خودش همسر و دخترش زیر همین شنها مدفون شده اند. او در مورد شن ها اطلاعات زیادی دارد. اینکه آنها رطوبت دارند و اگر زیاد روی چیزی بمانند آنرا از بین می برند. باز من فکرم اینجا به گم شدن یا مدفون شدن انسان در زمان می رسد.
🔺کشمکش که عنصر مهمی در داستان هست به وضوح دیده می شود.کشمکش انسان با خودش یا کشمکش با محیط پیرامونش.
اینهم از نقاط قوت داستان بود.
مرد از همان اول سعی در ترک کردن آنجا را دارد. به هر دری میزند ولی موفق نمی شود.با زن صحبت می کند ولی بی فایده است و تمام تلاشهایی که برای رهایی انجام می دهد همه آن ها کشمکش هایی ست که ما در داستان مشاهده می کنیم.
🔺فضاسازی هم به نسبت خودش خوب بود. دقیقا فضای داستان برای من نمایان بود.به طوریکه حس می کردم در آنجا حضور دارم و آن شن ها به تن خودم چسبیده یا آن دِه و خانه های شنی را هم به خوبی لمس می کردم. حتی دهانم مزه شن گرفته بود و این از توانایی نویسنده بود.
از طرفی حس آن مرد به طوری قابل درک بود که من ترسی که او را فراگرفته بود را کاملا حس میکردم و می ترسیدم.حتی می خواستم کتاب را از یکجایی رها کنم.
🔺در مورد عنصر گره افکنی هم اگر بخواهیم صحبت کنیم گرهی بود که همان اول با گیر افتادن این مرد در این خانه ایجاد شد و تا پایان داستان همراه بود و در انتها این گره باز شد.
🔺پایان داستان برخلاف تصور خواننده، پیش رفت. مرد با این قدر دست و پازدن برای آزادی و رهایی وقتی به آن دست پیدا کرد علاقه ای نشان نداد.
وقتی نردبان را انداختند تا آن زن برای فارغ شدن از آنجا برود او بالا رفت به آسمان و محیط اطرافش نگاه کرد ولی انگیزه ای برای آزاد ماندن نداشت.
با وجود اینکه بارها به زن گفته بود شاید تو علاقه ای به رهایی نداشته باشی چون بیرون را ندیدی ولی من رهایی را تجربه کردم،اینجا نمی توانم بمانم.
⚡️اما زن در طول مدتی که با مرد همراه بود بی توجه به او سقف خانه و داخل خانه را جارو میزد با بیل شنهای اطراف را بیرون می ریخت به طوریکه برای مرد،تعجب برانگیز بود و می گفت مثل این است که آب دریا را با سطل بیرون بریزی.
غذا می پخت.از مرد پرستاری می کرد و کار صنایع دستی می کرد تا پول جمع کند و رادیو بخرد تا از این طریق با دنیای بیرون ارتباط برقرار کنند که البته در این مسیر مرد نیز همراه شد تا زودتر رادیو را بخرند.
شاید در پایان داستان فارغ شدن زن نیز نمادی از انسانی باشد که پس از سعی و تلاش بسیار، بالاخره دردها و رنجهایش تمام می شود.
⚡️ من تصورم این بود که شن نماد زمان بود با توجه به اینکه اولین ساعتها نیز ساعت شنی بودند و مرد برای یافتن چیز بی ارزش(حشره) در
Read
۲۱:۳۰
زمان محو و گم می شود مثل خیلی ازما.
#مینا_جنگی