تکه‌هایی از یک کل منسجم

معرفی کتاب
📚تکه‌هایی از یک کل منسجم 
نوشته: پونه مقیمی 

گاهی یک کتاب نمی‌خواهد ما را تغییر دهد، نجات دهد یا به نسخه‌ی بهتری از خودمان تبدیل کند.
گاهی فقط می‌خواهد کنارمان بنشیند، شانه‌به‌شانه، و بگوید:
«همین‌جایی که ایستاده‌ای، همین احساسی که داری، همین تردیدی که رهایت نمی‌کند… دیده شده است.»
«تکه‌هایی از یک کل منسجم» از آن کتاب‌هاست.
کتابی که عجله ندارد، وعده نمی‌دهد و ادعای درمان‌گری نمی‌کند.
نمی‌گوید اگر این را بخوانی، خوشبخت می‌شوی؛
نمی‌گوید اگر این تمرین را انجام دهی، آرامش پیدا می‌کنی؛
حتی گاهی با تردید حرف می‌زند، با «شاید» شروع می‌کند و با سؤال تمام می‌شود.
و شاید دقیقاً همین، مهم‌ترین ویژگی‌اش باشد.
این کتاب از انسانِ کامل حرف نمی‌زند؛
از انسانِ تکه‌تکه حرف می‌زند.
از ما که پر از تناقضیم:
هم‌زمان می‌خواهیم دیده شویم و پنهان بمانیم،
می‌خواهیم عاشق باشیم و آرام،
می‌خواهیم قوی باشیم اما خسته‌ایم،
می‌خواهیم رها کنیم اما بلد نیستیم خداحافظی کنیم.
پونه مقیمی در این کتاب، بیشتر از آن‌که راه نشان بدهد، آینه می‌گذارد.
آینه‌ای که همیشه تصویر دلخواه را نشان نمی‌دهد،
اما تصویر صادق را چرا.
در «تکه‌هایی از یک کل منسجم» با مفاهیمی روبه‌رو می‌شویم که شاید بارها درباره‌شان شنیده‌ایم:
رابطه، خوشبختی، آرامش، خودشناسی، رنج، تنهایی، کودکی، خشم، قضاوت، نیاز به تأیید…
اما تفاوت اینجاست که این مفاهیم در قالب شعار یا نسخه عرضه نمی‌شوند.
در قالب تجربه‌های زیسته می‌آیند؛
در قالب مکث، تأمل و پرسش.
کتاب مدام ما را برمی‌گرداند به رابطه‌هایمان؛
نه فقط رابطه با دیگران، بلکه رابطه با خود.
این‌که در رابطه‌ها چه چیزی را تکرار می‌کنیم؟
چه زخمی را با خود حمل می‌کنیم؟
کدام رفتار، مالِ امروزِ ما نیست و از گذشته آمده؟
و مهم‌تر از همه:
با خودمان چگونه رفتار می‌کنیم وقتی تنها هستیم؟
در بخش‌هایی از کتاب، رابطه نه به‌عنوان پناه، بلکه به‌عنوان بستر رشد دیده می‌شود.
رابطه جایی است که خودمان را می‌بینیم؛
نه آن‌طور که دوست داریم، بلکه آن‌طور که هستیم.
با همه‌ی ترس‌ها، حسادت‌ها، نیاز به اثبات‌کردن، خشم‌های فروخورده و انتظارهای ناگفته.
این کتاب یادآوری می‌کند که بسیاری از جنگ‌های ما، جنگ‌های نامرئی‌اند.
جنگ برای دیده‌شدن، تأییدشدن، برنده‌بودن، درست‌بودن.
و گاهی آن‌قدر درگیر اثبات خود می‌شویم که رابطه‌مان با خودِ درونی‌مان آسیب می‌بیند.
آرامش جایی در این میدان‌ها ندارد.
از خوشبختی هم تصویری متفاوت ارائه می‌شود.
خوشبختی نه به‌عنوان احساس دائمیِ خوب،
بلکه به‌عنوان توانایی زیستن با تمام احساس‌ها.
کتاب صادقانه می‌گوید:
اگر خوشبختی را فقط در شادی جست‌وجو کنیم، همیشه ناامید خواهیم شد؛
چون احساس‌ها ناپایدارند.
آرامش، یک «احساس» نیست؛
یک «حالت» است،
در فاصله‌ی میان دو احساس.
شاید یکی از جسورانه‌ترین بخش‌های کتاب، جایی است که از پایان‌دادن حرف می‌زند.
از خداحافظی با آرزوهایی که تاریخ انقضایشان گذشته.
از بستن پرونده‌های نیمه‌باز.
از این‌که گاهی رها نکردن، ما را بیشتر خسته می‌کند تا از دست دادن.
کتاب اینجا هم دل‌سوز است، اما ساده‌انگار نیست.
می‌داند خداحافظی درد دارد،
اما می‌داند نماندن در بن‌بست، شرط شروع‌های تازه است.
در سراسر کتاب، یک نگاه انسانی و مهربان جریان دارد.
نه مهربانیِ شعاری،
بلکه مهربانی‌ای که از دیدن ریشه‌ها می‌آید.
این‌که اگر کسی خشمگین است، اگر نمی‌تواند اعتماد کند، اگر مدام قضاوت می‌کند،
شاید دارد زخمی قدیمی را زندگی می‌کند.
و این دیدن، نه توجیه است، نه تأیید؛
فقط فهم است.
شاید برای بعضی‌ها، کتاب پاسخ‌گو نباشد.
و اتفاقاً خودِ کتاب هم چنین ادعایی ندارد.
حتی وقتی درباره‌ی «هدف زندگی» حرف می‌زند، با قطعیت نمی‌گوید.
می‌گوید شاید…
شاید زندگی همین دیدن باشد،
همین وصل‌شدن،
همین مکث در لحظه.
اگر این «شاید»‌ها اذیتت می‌کند،
اگر دنبال پاسخ قطعی هستی،
اگر می‌خواهی بدانی دقیقاً چه کار باید بکنی تا خوشبخت شوی،
این کتاب ممکن است ناامیدت کند.
اما اگر آماده‌ای مکث کنی،
اگر می‌خواهی بدون عجله به خودت نگاه کنی،
اگر دوست داری بدانی کدام تکه‌های وجودت هنوز دیده نشده‌اند،
«تکه‌هایی از یک کل منسجم» می‌تواند همراه خوبی باشد.
نه به‌عنوان راهنما،
بلکه به‌عنوان هم‌مسیر.
کتابی که به تو یادآوری می‌کند:
ما کامل نیستیم،
اما شاید لازم هم نباشد.
شاید همین تکه‌ها،
اگر دیده شوند،
اگر کنار هم قرار بگیرند،
خودشان یک کل منسجم بسازند.
#امیربرات‌نیا

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *