معرفی کتاب خاطرات

خاطراتِ نوشتهٔ داوید فوئن‌کینوس با ترجمهٔ معصومه خطیبی

نویسنده: عبدالمطلب برات نیا

بعد از مدت‌ها دوباره رفته بودم سراغ کتاب‌های کاغذی. کتاب خاطرات را از قفسهٔ کتاب‌های خوانده‌نشده انتخاب کردم.
شبِ اولی که کتاب را خواندم دچار حسِ عجیب‌وغریبی شده بودم؛ حسِ اینکه آدمی در پایانِ عمرش، وقتی پیر می‌شود، فرزندانش با او چگونه برخورد می‌کنند، چگونه رفتار می‌کنند. سرگذشتِ هر کدام از ما در پایان معلوم نیست چیست، اما همهٔ ما دوست داریم با ما خوب رفتار شود.
خاطرات در واقع خاطراتِ نویسنده است؛ از خودش، پدربزرگش و مادربزرگش. کتاب با این جمله شروع می‌شود:
«روزِ فوت پدربزرگم آن‌قدر باران می‌بارید که تقریباً چیزی نمی‌دیدم. در حالی که در انبوهی از چترها گم شده بودم، تلاش می‌کردم تاکسی پیدا کنم. نمی‌دانستم چرا، به هر قیمتی که بود، می‌خواستم زود برسم. بیهوده بود. دیگر به چه درد می‌خورد؟ او آنجا بود؛ او مرده بود و بی‌حرکت انتظار مرا می‌کشید.»
راوی، مسئول پذیرشِ هتل در شیفت شب است. از اینکه خاطراتش را از پدربزرگش می‌نویسد، کم‌کم می‌رود سراغ مادربزرگش و بعد زندگی خودش؛ عاشق شدنش، ازدواجش، بچه‌دار شدنش و اتفاقاتِ ریز و درشتی که برای خودش و نیز برای پدر و مادرش رخ می‌دهد.
شاید تکان‌دهنده‌ترین صحنهٔ کتاب در دو جا باشد:
نخست زمانی که مادربزرگ قرار است برود خانهٔ سالمندان و پسرهایش به او می‌گویند چمدانش را ببندد. مادربزرگ چمدان را می‌بندد، اما وقتی پسرها آن را بلند می‌کنند می‌بینند خالی است. مادربزرگ از زندگی‌اش و وسایل زندگی‌اش هیچ چیزی را با خودش به خانهٔ سالمندان نمی‌برد.
پس از مدتی نیز از خانهٔ سالمندان می‌گریزد و گم می‌شود.
بخش زیادی از داستان این رمان برمی‌گردد به ماجراهایی که برای مادربزرگ اتفاق می‌افتاد و راوی که نوهٔ بزرگِ پسریِ مادربزرگ است، این اتفاقات را از زاویهٔ دیدِ خودش و مادربزرگ، پیش چشم ما می‌گذارد.
نکتهٔ دیگر اینکه راوی دوست دارد نویسنده شود و با نوشتن خاطراتِ پدربزرگی که خیلی دوستش داشت، و مادربزرگی که دوستش دارد، این کار را انجام می‌دهد.
اتفاقِ جالب دیگر کتاب درست روزی است که راوی همراه همسرش به خانهٔ پدر و مادرش می‌روند تا بگویند که می‌خواهند ازدواج کنند.
وقتی به خانه می‌رسند، مادرش به آن‌ها می‌گوید که می‌خواهد خبر جالبی بدهد و بعد رو به پسرش می‌گوید: «ما می‌خواهیم از هم جدا شویم.»
خاطرات شاید تنها چیزی باشد که آدمی تنها برای خودش دارد و واقعاً از آنِ خودش است.
خاطراتِ هر کس با دیگری فرق دارد؛ شخصیت‌های خاطرات، فضای جغرافیایی، زمان و مکان و اتفاقاتِ ویژهٔ خود فرد است.
شاید به همین دلیل باشد که خواندنِ خاطراتِ نوشته‌شده، یا شنیدن آن‌ها، هنوز هم برای ما تازگی دارد.
📌 بریدهٔ کتاب
«در عرضِ تخت‌خواب دراز کشیده بود؛ این نوعی دعوت به بیدار کردنش به محضِ ورودم بود.
ملافه همانند ساحلی روی شانه‌اش بود. ساحلِ آبیِ آرامِ دریاچه‌ای در سوئیس. بی‌هیچ سر و صدایی کنارش نشستم تا او را تماشا کنم.
دلم می‌خواست لحظهٔ کشفِ یکدیگر را کندتر کنم.
از این تصویر تا عمقِ وجودم هیجان‌زده بودم.
او را خیلی زیبا می‌یافتم؛ به نظرم دقیقاً همان کسی بود که می‌خواستم، یا اینکه همان کسی شده بود که می‌خواستم.
واقعاً نمی‌دانم!
چشم‌هایش را باز کرد و با حالتی جدی نگاهم کرد، بنابراین خود را درست روبه‌روی او در تخت جا کردم.
آن صبح، سپیده‌دمِ دنیا بود.»

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *