کرگدن

کرگدن

کرگدن نوشته: اوژن یونسکو با ترجمه: جلال آل احمد
عبدالمطلب برات‌نیا

عصر یک روز غم‌انگیز پاییزی که دلم برای پسرم تنگ شده بود و هوا به قدری سرد بود که نمی‌شد از خانه برای سرگرمی یا تفریح بیرون رفت. از قفسه کتاب‌های خوانده نشده کتاب کرگردن نوشته اوژن یونسکو را برداشتم تا بخوانمش. برای اولین بار بود که نام نویسنده را می‌شندیم اما با جلال آشنا بودم. روی جلد کتاب نمی‌دانم چرا طراح بجای عکس کرگدن عکس جلال آل احم را انداخته. در نگاه اول آدم فکر می‌کند شاید جلال هم کردگدن بوده. کرگدن حیوانی است کمی غریب و عجیب. کمتر با آدم‌ها بوده و آدم‌ها کمتر با او رفیق بوده‌اند. یک جور خاصی با آدم بیگانه است. غریبه است. در دوره جوانی وقتی دور هم جمع می‌شدیم- منظورم با دوستان آن موقع که الان سال‌هاست که هیچ کدامشان را ندیده‌ام و احتمالا تا ابد هم نبینمشان- به کسانی‌ که خیلی پوست کلفت بودند لقب کرگدن می‌دادیم. من این حیوان را گاهی در مستند‌های حیات وحش دیده‌ام. در دنیای واقعی هیچ وقت از نزدیک ندیده‌ام. حیوانی که یک شاخ بالای سرش داد و خشن و بد اخلاق است و خطی با سرعت می‌دود و در مرداب زندگی می‌کند. باور کنید حتی نمی‌دانستم این کتاب نمایشنامه است و رمان نیست.

ابتدا کتاب را تورق می‌کنم و انگشتانم را می‌رسانم صفحه آخر 183 صفحه دارد. پیش خودم حساب می‌کنم که چند روزه می‌شود تمام کرد. سهم من برای خواندن روزی 20 صفحه است. این روزها روزهای خیلی خوبی نیست برای من. تنها شده‌ام و هیچ دوستی ندارم. همه رفته‌اند پی زندگی‌شان. من مانده‌ام خودم. بگذریم.

مقدمه‌ای که جلال بر ترجمه کتاب نوشته است را می‌خوانم. سبک نگارش جلال بطور واضح دیده می‌شود که به نسل دیگری تعلق دارد. چه در نوع نگارش و چه در نوع انتخاب واژگان. واقعاً جهان و زبان و شیوه بیان تغییر کرده است.

در این متن چنین می‌خوانیم: « نکته مهم وابسته شدن انسان به ابزار به گونه‌ای که ما برده و بنده ابزار گشته‌ایم و به نوعی مسخ شده‌ایم. یاد کتاب مسخ کافکا می‌افتم که مرد جوان تبدیل به حشره شد و …. این داستان هنوز که هنوز است در من و در اندیشه‌هایم زنده است. با خواندن مقدمه می‌فهمم که کرگدن در این نمایشنامه نوعی بیماری است. هرچند که در کتاب نوشته مسری اما به نظر من نوعی بیماری انتخابی است که آدم‌های هر زمانه‌ای انتخاب می‌کنند که کرگدن باشند بجای اینکه آدم باشند. شاید مثل روزگار ما که بسیاری از آدم‌ها دیگر آدم نیستند. نه تنها خودشان آدم نیستند بلکه موجوداتی هستند که ویژگی‌های انسانی آدم‌های دیگر را هم به نابودی می‌کشانند. در این بیماری که در این شهر شایع می‌گردد آدم‌ها یکی یکی کرگدن می‌شوند برخی وقتی کرگدن شدن به دیگران می‌گویند کردگدن بودن هم چیز خیلی بدی نیست.

الان که می‌خواهم ادامه مطالب را برایتان بنویسم نگاهم به این کتاب تغییر کرده است و با مفاهیم جدید آشنا شدم یا بهتر است بگویم مفاهیم در ذهنم تازه گشته است که ما در سایه حکومت‌هاست که شیوه رفتار خودمان را انتخاب می‌کنیم. کردگدن شدن در بین مردم یک رفتار و یک تغییر پذیرفتنی می‌شود و آدم‌های یکی یکی کرگدن می‌شوند و کرگدن باقی می‌مانند هر چند می‌توانند برگردند و انسان یا ادم شوند اما آنها انتخاب کرده‌اند. و زندگی و شیوه رفتار و زندگی ما براساس انتخاب‌های ماست.

خب سواد من شاید برای بیشتر نوشتن در مورد این کتاب و صحبت در مورد شخصیت‌های بی‌نام با نام کتاب زیاد نباشد. زیاد می‌شود در باره این کتاب حرف زد. بویژه درباره عشق. عشق دو مرد به یک زن. درباره شخصیت‌های پرافاده آدم‌ها که نگاهشان به زندگی فانتزی است. و زندگی گاهی طنز تلخی است که ما بازیگر آن هستیم. اما بهتر یادمان باشد تحت هر شرایطی ما می‌توانیم آدم بمانیم. انسان باشیم. شاید آخرین انسان روی زمین.

چند پاراگراف را در ادامه می‌نویسم که از بین نقدهای نوشته شده درباره این کتاب به دلم نشست و برای خودم اینجا ذکر می‌کنم.

دنیای مدرن، انسان‌ها را به سمت نسبیت‌گرایی، قضاوت نکردن و طبیعی انگاشتن بسیاری از ناهنجاری‌ها سوق می‌دهد، اما مرز باریکی میان طبیعی انگاری و عادت کردن وجود دارد. فرقی ندارد در کدام نقطه قرار داری، خود را چطور انسانی می‎بینی، روشنفکر هستی یا دیکتاتورمآب، مسائل روز جامعه برایت اهمیت دارد یا نه، فردگرایی یا جمع‎گرا؛ این مرز آن‌قدر باریک است که می‎تواند تو را به‌خوبی در خود فرو ببرد و کمتر کسانی هستند که بتوانند فاصله‌ی خود را از اکثریت حفظ کنند و محکم بگویند: «من آخرین آدمم، به خاطر می‎مونم! من تسلیم نمی‌شم!»  اینکه خود را آخرین نفر بدانی مسئولیت بزرگی است، اوژن یونسکو در نمایشنامه‌ی کرگدن این مسئولیت را به دوش می‌کشد.

کرگدن اوژن یونسکو آینه‌ی تمام‌نمایی است از جامعه‌ای که این مرز را رد کرده و حالا در مردابی فرو رفته که نمی‎داند دیگر چه چیزی طبیعی است و چه چیزی طبیعی نیست. در صفحه‌ی ۴۳ نمایشنامه، برانژه (شخصیت اصلی نمایشنامه) خطاب به دوستش ژان جمله‌ای می‎گوید که شاید بتوان آن را شالوده‌ی کل نمایشنامه دانست. «اصلا زندگی کردن یک چیز غیرعادی است.»

حانیه رضوی در باره این کتاب نوشته است: کرگدن طنزی تلخ است، تلخی‌ای که طعم آن تا مدت‌ها در دهان انسان باقی می‌ماند؛ تلخی این‌که هر روز و هر شب شاهد تبدیل شدن یک انسان به کرگدن هستیم و ممکن است یک روز که چشم باز می‌کنی ببینی دوستی یا کسی که اتفاقاً خودش هم اصول بسیاری از انسانیت را به تو یاد داده، برای هر امر غیر انسانی کرگدن شده است. کرگدن شدن نمادی است پیرو تمایلات غریزی، خشونت، حرص و آز. در طول این نمایش‌نامه بارها به این نکته اشاره می‌شود که«آدمیزاد بودن برتر از کرگدن بودنه، ولی ما نمی‌تونیم اون‌ها رو مجبور کنیم. اون‌ها خودشون باید بخوان که کرگدن نشن».یونسکو با آنکه قائل به حفظ ارزش‌های انسانی بوده اما بر این نکته تاکید داشته که هیچ امری از راه دیکتاتوری و زورگویی میسر نیست. تنها نکته‌ی روشن اثر این است که برانژه می‌گوید: «آگه هر کدوم از اون کرگدن‌ها بخوان، دوباره می‌تونن انسان بشن.»

این نمایش‌نامه مشهورترین و مهم‌ترین اثر یونسکواست که یکی از آثار شاخص تئاتر ابزوردشناخته می‌شود. کرگدن داستان زندگی مردمانی است که اصالتشان در زندگی روزمره در حال رنگ باختن است. این مردمان غرق در صنعت، فلسفه بافی، رفاه و لذات انسانی هستند در حالی که هویت خود را از پس تظاهر به آنچه نیستند گم کرده‌اند و می‌کوشند برای خود اصالتی نو بسازند. این داستان، بیانگر حال مردمان عصری است که اراده، نظم و قدرت، سه مشخصه دوران صنعتی شدن جوامع، جای عشق، احساسات و اصالت را گرفته است. آنان مردمانی هستند که احساسات را نقطه ضعف می‌دانند و تحت سلطه نظم و اکثریت قرار گرفتن را اقتدار می‌دانند. آن‌ها می‌کوشند تبدیل شوند: (با خواندن کتاب به یک روشن‌فکر ‌با رفتن به موزه به یک فرهیخته ـ با نظم و آراستگی در پوشش به شخصیتی قابل احترام و …). آنچه در نمایش‌نامه کرگدن پشتِ بازی و گفته‌های طنزآمیز «منطق‌دان» مخفی شده، بازیِ تلخ کلماتی است که در عصر ما میان روشن‌فکران، فیلسوفان و سیاست‌مداران تبدیل به ابزاری برای تاثیرگذاری بر جامعه عامی شده است. کرگدن به روشن‌فکرانی اشاره می‌کند که با تظاهر به روشن‌فکری، در پی کسب قدرت هستند. این ماجرا نه تنها روشن‌فکران که قشرهای مختلف با منش‌های مختلف را به نمایش می‌گذارد که برای کسب قدرت یا از ترس تنها ماندن، حتی از عشق و اصالت وجودی خود هم می‌گذرند و به اکثریت می‌پیوندند و تغییر می‌کنند. کرگدن داستان بی‌هویتی انسان‌ها است؛ مساله‌ای که در قرن بیست و یکم گریبان‌گیر بسیاری از جوامع شده است.

‎کرگدن را میتوان طبق نظر امیل دورکم، جامعه‌شناس فرانسوی درباره‌ی آنومی هم تحلیل کرد. دورکم جامعه‌ی دچار آنومی را جامعه‎ای می‎داند که در آن ناهنجاری‎های زیادی وجود داشته باشد. جامعه‎ای که یونسکو در کرگدن به تصویر می‎کشد جامعه‌ای است که با سرعت بسیار بالا به سمت آنومیک شدن پیش می‎رود. تغییرات در چنین جامعه‎ای چنان سریع است که در بسیاری از موارد نمی‎توان به‌راحتی آن‌ها را تحلیل کرد. سرعت همرنگ شدن جامعه با این تغییرات از آن هم سریع‎تر است، ‎طوری که امری که تا همین چندی پیش یک امر طبیعی تلقی می‎شد حالا غیرطبیعی می‎نماید و امر مخالف آن که در حالت عادی وضعیتی کاملاً ناهنجارانه تلقی می‎شد حالا طبیعی‎ترین اتفاق ممکن است.در نمایشنامه‌ی یونسکو امر طبیعی و غیرطبیعی عملاً جابه‎جا شده اما به جز چند روز اول نه کسی از این بابت شوکه می‎شود و نه این وضعیت پیش آمده برای کسی غیرطبیعی است.

کرگدن را می‌توان براساس نظریه‌ی همرنگی با جماعت نیز بررسی کرد. روانشناسی اجتماعی همرنگی با جماعت را به این شکل معنی می‌کند: وضعیتی که در آن نظر افراد به سمتی میل پیدا می‎کند که فکر می‎کنند نظر اکثریت جامعه به آن سمت است. در این مورد هم می‎توان به حساسیت یونسکو نسبت به جوامع تمامیت‎خواه و در نتیجه انتقاد به آن بازگشت. (نرگس صابری)

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *