زمین سوخته

زمین سوخته

نویسنده: احمد محمود

معرفی کننده کتاب: معصومه جنگی

“بنام خداوند مردان جنگ”

درود بر همراهان عزیز کافه کتاب.🌹

نوبت به ارایه کتاب توسط بنده شد.
انتخاب سختی بود. در ذهنم تمام کتاب‌هایی را که از دوران کودکی خوانده بودم تیتروار مرور کردم. مطمئنا تعداد زیادی از این کتاب‌ها در آن لحظه به یادم نبود.
هفته دفاع مقدس نزدیک بود و من تصمیم گرفتم به همین مناسبت کتابی را انتخاب کنم. البته بازهم برایم دشوار بود زیرا تمام بزرگوارانی که در این زمینه نوشتند برایم قابل ستایش بودند.
نوشتن و گفتن از جنگ و دفاع مقدس، به ظاهر کار ساده‌ای است باید آن زمان و لحظات سخت را از نزدیک لمس کرده و با بوی خون و باروت آشنا باشی تا قلم را روی کاغذ به حرکت در بیاوری.
پس من همه نویسندگان دفاع مقدس را از صمیم قلب دوست می‌دارم و تمام این کتاب‌ها برایم ارزشمند هستند.
اما چگونه شد که با دیدن زمین سوخته تصمیم گرفتم  این کتاب را ارایه دهم؟
بزرگترین دلیلش خود نویسنده بود. من از دوران نوجوانی با آثار احمدمحمود آشنا بودم و یکی از محبوب‌ترین نویسندگانی بود که  علاقه زیادی به خواندن کتاب‌هایش داشتم. از طرفی شنیده بودم کتاب زمین سوخته را بعد از شهادت برادرش نوشت و بسیاری از مطالب کتاب واقعی‌ست.
بدین ترتیب این کتاب را انتخاب کرده تا نویسنده‌اش را نیز به دوستان خوب کافه کتاب معرفی کنم.

باتشکر           

۱۴۰۰/۶/۳۱

مروری بر کتاب

در صفحات آغازین کتاب، با چنین جمله‌ای روبه‌رو می‌شویم و از همان ابتدا متوجه می شویم که قرار است نوشته‌های یک زخم‌خورده از جنگ را بخوانیم.
نکته‌ی جالبی که در رابطه با کتاب «زمین سوخته» وجود دارد، استفاده از زمان مضارع در نثر است. هر اتفاقی که میفتد، انگار همان لحظه رخ می‌دهد و شما نیز گویی یکی از حضار هستید.
این کتاب یک اثر رئالیستی است وقتی کتاب «بینوایان» ویکتور هوگو را می‌خوانیم، باتمام جزئیات حتی از معماری و طراحی شهر پاریس آشنا می شویم! در کتاب زمین سوخته هم از حال و هوای جنگ گرفته تا لهجه‌ی مردم اهواز آشنا خواهیم شد. پس با وجود اینکه رمان فقط سه ماه اول جنگ را بیان می‌کند، رمانی طولانی و پر از جزئیات است.
احمدمحمود در ابتدا به خوبی واکنش‌های طبیعی مردم شهر و البته سهل‌انگاری‌ها را نشان می‌دهد. اینکه هوا بوی جنگ می‌دهد ولی کسی حاضر نیست که از مشامش به خوبی استفاده کند.
 کتاب زمین سوخته  (schorched earth) در سال ۱۹۸۲ میلادی توسط احمد محمود نوشته شده. داستان جنگی و روایتی تخیلی فانتزی است. انتشارات معین این کتاب را بارها تجدید چاپ کرده است. گزینه ای عالی برای علاقمندان به هنر داستان نویسی. کشش عالی و روایتی شور انگیز دارد که مخاطب را از صفحه اول تا آخر با خود همراه می کند و این قدرت قلم شیوا و تخیل ذهن زیبای احمد محمود را به روایت قلم، به نمایش می گذارد.

بستر زندگی در رمان سرزمین سوخته، محله های فقیر نشین شهر اهواز است. روایتی از هشت سال نبرد بین ایران و عراق که طولانی ترین نبردقرن بیستم بود. کتاب سرزمین سوخته، سال شصت و یک روانه بازار شد و آن طور که گفتیم، بارها با استقبال مخاطبان روبرو شد.
برادر اخمد محمود در جنگ تحمیلی به شهادت رسید. او در دوران جنگ، به مناطق  جنگ زده رفت و همین، الگویی الهام بخش برای احمد محمود شد تا نگاهش از جنگ را با قدرت قلمش، به تصویر بکشد.
احمد محمود در کتاب سرزمین سوخته، خانواده پر جمعیتی را روایت می کند که با توجه به سقوط بستان و سوسنگرد، به اهواز می روند و چهار تن از اعضای این خانواده، در شهر می مانند. داستان در اهواز است. جایی که نمایشگاه و  موزه ای برای تماشای اتفاقات سال ۱۳۵۹ تا ۱۳۶۷ است.
احمدمحمود، روایت گرد اتفاقات محلات فقیرنشین اهواز از اول جنگ تا آذر ماه سال ۱۳۶۰ است. آدم هایی را به تصویر می کشد که مثل ماهی بی دفاع،در جویبار پر تلاطم زندگی، شنا می کنند و صید باروت می شوند. آدم  های کوچه  بازاری را روایت می کند که جنگ را قبول کردند. پناه یکدیگر هستند و در مقابل، کاسبانی هستند که در روزگار مصیبت ملی، به فکر جیب خود هستند. مثل احتکارگران دارو و ماسک و ژل و دستکش در روزگار کرونایی ملت ایران…
چند نمونه از نثر کتاب:

میشه ماها سنگ زیر آسیا هستیم. همه درد ها را ما باید تحمل کنیم. زمان اون گور به گوری فقر و گرسنگی مال ما بود. زندان و شکنجه و در به دری مال بچه های ما بود. حالام توپ و خمپاره و خمسه خمسه ام مال ماست. اونا که شکمشون پیه آورده اونوقتا تو ناز و نعمت بودن و حالام فلنگو بستن و د برو که رفتی… پسرم که رفته جبهه، اون یکی پسرم را که از کار بیکار کردن. یعنی کارخانه شان تعطیل شد… خودمم که علافم. نه کاری هست و نه کاسبی. پول و پله ئی ندارم که دست زن و بچه هام را بگیرم و از ئی خراب شده برم بیرون… پس باید بمونم و با ترکش خمپاره مثل گوشت قربانی آش و لاش شم… میگی غر می زنم؟ غر نزنم چه کنم؟ خیال نکنی که می ترسم. نه ئی حرفا نیس… اوس یعقوب از ئی چیزا نمی ترسه… اما دلم می سوزه. دلم می سوزه که روزای خوشی، کله گنده ها میخورن و می چاپن و سنگ وطن رو به سینه می زنن اما حالا که وقتشه سگ و گربه شونو هم ورداشتن و رفتن… اونوقت میگی چرا غر می زنی!

جوان خاکستری پوش روبرویم ایستاده است و حرف می زند. نمیدانم چه میگوید. صدایشس را نمی شنوم. به لبهایش نگاه میکنم که تند تند حرکت می کندد . دندانهای ناموزونش پیدا و ناپیدا می شوند. نگاهم از لبانش سر می خورد رو دماغش. چه بزرگ و بی قاعده به نظرم می آید. بعد به چشمانش نگاه می کنم که انگار کلاپیسه است. حالا، پیشانی جوان خاکستری پوش است. عرق و خاک هم قاطی شده است و تمام پیشانی اش را پوشانده است. ناگاه از بالای سر جوان خاکستری پوش چشمم می افتد به دستی که در انفجار از شانه جدا شده است و همراه موج انفجار بالا رفته است و تو خوشه خشک نخل بلند پایه گوشه حیاط ننه باران گیر کرده است. آفتاب کاکل نخل را سایه روشن زده است. خون خشک، تمام دست را پوشانده است. انگشت کوچک دست، از بند دوم قطع شده است و سبابه اش مثل یک درد، مثل یک تهمت و مثل یک تیر سه شعبه به قلبم نشانه رفته است.

– ئی جنگ، ئی جنگ لعنتی مثه یه جانور خونخوار داره جوانها رو میخوره – بار سنگینش رو دوش آدمای یه لا قباس – حرف مفت می زنی برادر. جنگ جنگ امپریالیستیه – ضد امپریالیستیه. ما داریم با آمریکا می جنگیم! – با آمریکا می جنگیم اما ئی جوانهای عراقی هستن گه جسداشون تو بیابانها خوراک جانورا میشه – دلت برای عراق میسوزه؟ – دلم برای همه اونایی میسوزه که ناخواسته طعمه جنگ شدن. فرق نمیکنه… ما میتونیم کنار همدیگر زندگی کنیم. همدیگر را دوست داشته باشیم. اما حالا؟ زندگی داغون شده… تکه پاره شده… هر خانواده خوزستانی سه چهار تکه شده تو سه چار تا شهر… تو سه چار تا اردوگاه… پدر اونجا، پسر تو جبهه، دختر تو بیمارستان، مادر تو اردوگاه… تف!

آدرس کافه کتاب فریمان در تلگرام:
https://t.me/farimancafebook

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *