شوهر حسود و رمانی در نه نامه
نویسنده: فئودور داستایوفسکی
عبدالمطلب براتنیا
هرچند این روزها سخت مشغول به پایان رساندن «کتاب هنر اندیشیدن هنر زندگی» هستم؛ اما گاهی که از بازخوانی خسته میشوم به کتاب صوتی پناه میبرم و گاهی هم به امورات زندگی عادی و دست و پنجه نرم کردن با فقری که دولت بر سر مردم عادی آورده است و ککش هم نمیگزد. از آثار فئودور داستایوفسکی چندین اثر را خواندهام مثل: «ابله»، «برادران کارامازوف»، «شبهای روشن» و نظرم را درباره آنها نوشتم. برخی از آثار این نویسنده بزرگ روسیه جزو آثار فاخر ادبیات جهان میباشد.
قلم و اندیشه داستایوفسکی بر مدار انسان اخلاق کردار اندیشههای اوست. آثار او در تاریخ مانده و خواهد ماند؛ چون از عمیقترین لایههای درونی اخلاق انسانی مینویسد.
کتاب شوهر حسود و رمان در نه نامه را به صورت صوتی گوش کردم. از داستان دوم واقعاً چیزی متوجه نشدم؛ بنابراین درباره آن هیچ اظهار نظری نمیکنم. اگر دوست داشتید خودتان بخوانید و از آن لذت ببرید؛ اما من از خواندن کتاب شوهر حسود خیلی لذت بردم و بسیار خندیدم و بسیار آموختم. این داستان بیشتر بر مبنای گفتگو است. در این داستانن شخصیتهای داستان که دو نفر هستند در یک موقعیت گیر افتادهاند و با یکدیگر صحبت میکنند. در این گفتگوها به کشمکشهای ذهنی و درونی مرد پرداخته میشود. مردی که فکر میکند زنش به او خیانت میکند و در برخی موارد داستان از زبان راوی روایت میشود.
در این داستان در بیشتر موارد دو مرد هستند که بر حسب اتفاق به دنبال یک موضوع آمدند. هر دو مرد فکر میکنند که همسرانشان به آنها خیانت میکنند و هر دو آمدند تا آنها را در لحظه ارتکاب گناه دستگیر کنند. یکی از آن دو مرد که ساده لوح است سعی میکند دردش را به دوستش نسبت دهد که در جای دیگری کار میکند و از او خواسته است تا به دنبال همسر دوستش راه بیفتد. همسری که به شوهرش فادار نبوده و خیانت میکند. کسانی که ازدواج میکنند در خیالاتشان میخواهند خوشبخت شوند اما چند درصد از آدمها پس از ازدواج خوشبخت شدهاند؟ یا به خوشبختی رسیدند؟ و چرا روابط بین زوجین به شک و تردید و دودلی تبدیل میشود؟
داستان شوهر حسود به نظرم داستانی زیباست مخصوصاً گفتگوها نحوه گفتگوها و موقعیتهایی که برای هر دو مرد پیش میآید؛ هرچند این کتاب نسبت به سایر کتابهای داستایوفسکی خیلی جدی نیست و خیلی هم فلسفی نیست؛ اما جالب است. کتابیست درباره زندگی عادی مردم عادی شاید بهترین دیالوگ این کتاب این باشد قتی که یکی از مردها به دیگری میگفت: «مقام و موقعیت که داری، مرفه که هستی، آدم محترمی هستی، آخر چه کار است که خام عشوهای بکنی؟
میدانید چی گفت؟
گفت: «نه میخواهم ازدواج کنم، خوشبختی خانوادگی… بفرما و ببین این هم از خوشبختی خانوادگی!
