روح پراگ
روح پراگ نوشته: ایوان کلیما ترجمه خشایار دیهیم
نویسنده: عبدالمطلب براتنیا
حالا هر وقت به کلمه چک برخورد میکنم در مرحله او همان چک بانکی به ذهنم خطور میکند اما اگر بحث جغرافیایی و مکانی باشد ذهنم میرود به سمت کشوری در مرکز اروپا جایی که با کشورهای مانند لهستان، آلمان، اتریش و اسلواکی هم مرز است. در همه سالهایی که من درس میخواندم ما این کشور را با نام چکسلواکی میششناختیم. کلمهای که همیشه در کلاسهای درس خوانشش سخت بود و گاهی باعث خنده همه و معلمها میشد. گاهی هم برخی از رندان کلاس با قصد قبلی کلمه را به عمد جوری میخواندند که بقیه بخندند. اما در گذر زمان و در اثرات تحولات سیاسی صورت گرفته در جهان و بویژه در اروپا این کشور به دو کشور به نامهای چک و اسلواکی تقسیم شدند و خیال همه دانش آموزان و دانشجویان و معلمان و استادان راحت شد. دیگر نمیشد بد خواند و خندید و خنداند. پایتخت جمهوری چک شهر پراگ است. یکی از دلایل اصلی انتخاب این کتاب برای خواندن همین نام کتاب بود. روح پراگ را ایوان کلیما نویسانده است. آنهم جستار گونه. گونه ادبی که من بسیار دوستش میدارم. هم میشود از خود نوشت و هم از دیگری و قلم آزاد و رهاست.
جستارها اغلب چیزی شبیه زندگینامه یا شرححال نویسنده از خودش و اوضاع و احوال زمان خودش هستند. اما بهمعنای واقعی کلمه نه زندگینامهاند و نه شرححال. جستارنویسی سبکی از نگارش است که با داستان نویسی، مقالهنویسی و نوشتن کتابهای جامع دربارهی یک موضوع مشخص تفاوت دارد و از این نوع آثار فاصله میگیرد. کتاب روح پراگ هم مجموعه جستار است. ایوان کلیما یکی از بزرگترین نویسندگان ادبی چک بشمار میرود. من از این نویسنده تا پیش از این هیچ کتابی نخوانده بود و برای تازه بود. عنوان کتاب هم یکی از همین جستارهای کوتاه کتاب است.
ایوان کلیما، در ۱۴ سپتامبر ۱۹۳۱ به دنیا آمد و کودکیاش را « ترزیناشتات » گذراند. همان طور که در کتاب نوشته ۸ ساله بود که جنگ شروع شد و او خیلی زود فهمید که جنگ بیواسطه به زندگی و مرگ او ربط خواهد داشت. زندگی در کشوری تحت اشغال و با حکومتی دیکتاتورانه شرایط را برای او و دیگر هموطنهایش سخت کرد. او به نوشتن رو آورد چرا که به او قدرت میداد تا به زمانها و مکانهایی که در زندگی واقعی در دسترس نیست سفر کند. او سالها امکان نوشتن نداشت و چاپ آثارش ممنوع شد. در کشور و در کنار مردمش زندگی کرد که بنایش بیصداقتی با مردم و تحمل کردن هر جرم و جنایتی به عنوان رفتار روزمره و معمول بود.
در مورد مطالب این کتاب خیلی میشود صحبت کرد و نوشت. از زندگی شخصی نویسنده که چهار سال از دوران کودکیاش را در یکی از اردوگاههای کار اجباری گذرانده و تاثیری عمیق بر جان و روحش گذاشته است تا خود جستار روح پراک که درباره شهر پراک مینویسد. او چنین مینویسد: «هر شهری مثل یک آدم است: اگر رابطه اصیلی با آن برقرار نکنیم، فقط نامی بر جای میماند، یک شکل و صورت بیرونی که خیلی زود از حافظه و خاطرهمان میرود و رنگ میبازد. برای برقرار کردن چنین رابطهای، باید بتوانیم شهر را با دقت ببینیم و شخصیت خاص و استثنایی آن را دریابیم، آن «من» شهر، روح شهر، هویت آن، و شرایط زندگی آن که در طول زمان و در عرض مکان آن پدید آمده است. پراگ شهری رازآلود و پرهیجان است که با حال و هوایش، با مخلوط غریب سه فرهنگش الهامبخش خلاقیت افراد بسیاری شده است.»
برای آشنایی بیشتر شما از بخش پیشگفتار کتاب حرف خود نویسنده را در مورد این کتاب انتخاب کردهام. او چنین نوشته است: «مقالات این کتاب در عرض پانزده سال نوشته شدهاند، اگرچه اکثر آنها مربوط به سه سال گذشته است. کتاب را به پنج بخش تقسیم کردهام. بخش اول شامل متونی است که بیشتر جنبه شخصی و زندگینامهای دارند، چیزکی از زندگی من را بازمیگویند، و انگیزهام را برای روی آوردن به نویسندگی، و رابطهام را با شهر زادگاهم آشکار میکنند. بخش دوم حاوی یادداشتهای روزنامهای من است: ژانری که در سرزمین چک بسیار رایج و بسیار مورد علاقه مردم است. همین یادداشتهای روزنامهای نویسندگانی چون لودویک واتسولیک، واتسلاو هاول، پاول کوهوت و نویسندگان بسیار دیگری بود که در میان خوانندگان چک دست به دست میگشت. بخش سوم حاوی مقالات بلندتری است که کم و بیش ماهیت سیاسی دارند.
من ادبیات را در دانشگاه چک آموختم و برای همین (دستکم در عالم نظر) این حق را پیدا کردم که راجع به نوشتههای پیشینیانم و همکارانم اظهار نظر کنم. برای همین در بخش چهارم دو تفسیر کلی را درباره مشکلاتی که بر سر راه ادبیات در دوران مدرن هست گنجاندهام. و سرانجام، از میان نقدهای مفصل و نوشتههایم درباره تاریخ ادبیات یک پژوهش طولانی درباره فرانتس کافکا را برای بخش پایانی کتابم برگزیدهام.»
علاوه بر دو بخش قبلی که ذکر کردم آخرین جستار این کتاب فوق العاده بود جایی که عنوان این بخش هست: فرانتس کافکا و منابع الهامش. ما اهالی کتاب در ایران کافکا را میشناسیم اما خواندن در مورد این نویسنده از زبان و قلم کسی که در یک کشور زندگی میکنند و به ریشههای فرهنگی و اجتماعی مردم آن آشناست به نظرم جذابتر و موثقتر خواهد بود و برای من این بخش چنین بود. تحلیل روان کاوانه از نوع نوشتن و شخصیتهایی که کافکا در کتاب قصر و محاکمه خلق میکند و زندگی خود او که ویژگیهای خاص خودش را دارد. برای کسانی که تاکنون با آثار کافکا آشنا نیستند توصیه میکنم این جستار را بخوانند. در پایان این بخش در نهایت با اشاره به شکستهایی که کافکا در زندگی شخصیاش متحمل شد، به این نتیجه میرسد که زندگی پیچیدهتر از آن است که حتی باهوشترین افراد نظیر کافکا بتوانند درکش کنند.
در پشت جلد کتاب این عبارتها نوشته شده است:
در طول دو سال گذشته، بسیار سفر کردهام. شهرهای بسیاری را دیدهام و کلیساها، موزهها، باغها، و قصرهای بسیار. این دیدارها ملغمه غریبی از احساسات و تأثیرات در من برجای گذاشته است، و علیالخصوص این احساس شک را که در کجا باید منتظر دیدن چه چیزی باشم. احساس شک حاصل خاطرات بد نیست؛ احساس شک حاصل این است که به ندرت وقت آن را پیدا میکنم که رابطهای با این شهرها برقرار کنم. هر شهری مثل یک آدم است: اگر رابطه اصیلی با آن برقرار نکنیم، فقط نامی بر جای میماند، یک شکل و صورت بیرونی که خیلی زود از حافظه و خاطرهمان میرود و رنگ میبازد. برای برقرار کردن چنین رابطهای، باید بتوانیم شهر را با دقت ببینیم و شخصیت خاص و استثنایی آن را دریابیم، آن «من» شهر، روح شهر، هویت آن، و شرایط زندگی آن که در طول زمان و در عرض مکان آن پدید آمده است. پراگ شهری رازآلود و پرهیجان است که با حال و هوایش، با مخلوط غریب سه فرهنگش الهامبخش خلاقیت افراد بسیاری شده است. سه فرهنگی که چندین دهه، یا حتی قرنها در این شهر در کنار هم میزیستهاند.
پاراگراف منتخب کتاب:
نویسندهای که از منتشر کردن آثارش منع شده است، خودش را در وضعی پارادوکسی میبیند. چنین نویسندهای غالبا به این دلیل مینویسد که امید دارد بتواند با مردم حرف بزند، بر افکار آنها تاثیر بگذارد، یا دست کم چیزی برایشان بازگو کند. آنهایی که میکوشند این امید و امکان را از نویسنده دریغ کنند، او را در موقعیت یک بچه دبیرستانی قرار میدهند که دفترچه خاطراتی صرفا برای خودش مینویسد یا حداکثر چند نسخه از آن برای همکلاسیهایش تهیه میکند. (کتاب روح پراگ – صفحه ۶۱)
شما از این کتاب چه میدانید؟
عبدالمطلب براتنیا