من از چنگال استالین فرار کردم

من از چنگال استالین فرار کردم نویسنده: شامیل جوانشیر

 یکی از موضوعات مورد علاقه من برای خواندن کتاب، خواندن زندگی نامه و خاطرات آدم هاست. تا حالا کم خوانده‌ام اما با اشتیاق و علاقه خوانده‌ام. با آدم‌ها که آشنا می‌شوم دوست دارم از زندگی‌شان بیشتر بدانم، دوست دارم قصه‌هایشان را بشنوم، دوست دارم بدانم چه مسیری را طی کرده‌اند تا به اینجا رسیده اند؟ چه تجربیات نابی دارند که بدرد من و یا دیگران می‌خورد؟

برای همین اشتیاق است که در فضای مجازی مطلبی را برای خواندن انتخاب می‌کنم که نوشته خود افراد باشد، این مطالب یک‌جورهایی بوی تازگی دارد، ناب است. شاید خیلی‌هایشان ساده نوشته شده باشد اما دارای حس و حال و طعم و بو و رنگ است. مثل همین امروز که دوست شیرازی‌ام نوشت در حافظیه‌ام و دارم فال می‌گیرم. منم فورا فورا پرویی کردم و گفتم یکی هم برای من بگیر. و اون عکس پیر مرد فال فروش را فرستاد.  برویم سراغ کتاب، پر حرفی زیاد کردم و سرتان را بدرد آوردم.

 اگر به خاطرات علاقمند هستید این کتاب را بخوانید. شاید یکی از دلایل حس خوبی که به این کتاب پیدا کردم این بود که شامیل بخش از زندگیش را در قوچان و مشهد، درگز گذرانده. داستان کتاب سرگذشت پناهندگان قفقازی است که از شوروی و رژیم کمونیستی آن در طی سال‌های ۱۳۰۰ تا ۱۳۲۳ به ایران فرار می‌کنند. برایم جالب بود که فهمید روز کشورم مقصد مهاجرت آدم‌هایی از بزرگ‌ترین کشور دنیا بوده، و شهرهای خطه شمالی مقصد این مهاجرت‌ها.

من وقتی بچه بودم و درس می‌خواندم نمی‌دانستم در کشوری مثل شوروی مسلمان هم هست، بعدها دانستم. در شوروی بعد از روی کار آمدن بلژویک‌ها و حکومت کمونیستی عده زیادی به مخالفت با این نوع حکومت برخاستند و مبارزه کردند. در پی مبارزه و در دادگاه‌های شوروی عمدتاً این افراد به اردوگاه‌های کار اجباری در سیبری فرستاده می‌شدند تا راه، راه آهن و جنگل بکارند و کشورشان را آباد کنند. این مرد هم شروع می‌کند به مبارزه و بعد دستگیر می‌شود مثل همه مبارزان به سیبری فرستاده می‌شود و در اردوگاه در دمای منهای پنجاه و هشت درجه زندگی می‌کند، با دوستش از سیبری فرار می‌کند، با گروه‌های پارتیزان مجدد با نیروهای دولتی مبارزه می‌کند، سرانجام به ایران فرار می‌کند. بعدا زن و بچه‌اش را هم به ایران می‌آورد.

بخش از کتاب هم مربوط می‌شود که فعالیت سازمان جاسوسی شوروی و سربه نیست کردن کسانی که با دولت مخالف بودند و به ایران فرار کرده بودند. چند نکته جالب از خاطرات جوانشیر شصت سال قبل کشمش قوچان به عنوان کالای قاچاق به شوروی فرستاده می‌شد و بجایش منات طلا می‌آوردند. سر به نیست کردن سیاست بسیاری از سازمان‌های جاسوسی و ضد جاسوسی دنیاست. محل مخفی شدن بیشتر آدم‌ها توسط دوستان و نزدیک نشان در اختیار جاسوسان گذاشته شده است. دولت ایران در آن زمان هیچ قدرتی در دفاع از اتباعی که به ایران پناهنده شده بودند و تابعیت ایرانی داشتند را نداشته است.

رشوه دادن به ماموران دولتی ظاهراً یک رسم و سنت دیرینه در تاریخ بوده و هست و خواهد بود. زندگی جوانشیر یک نکته مهم دارد، نکته ای که هر روز همه ما می‌خوانیم و می‌شنویم ولی شاید کم‌تر بهش عمل کنیم. اول اینکه امید به روزهای بهتر را از دست ندهیم و دیگر اینکه گاهی زندگی را باید به دست سرنوشت سپرد تا کجا ما را با خود ببرد. امیر برات نیا ۱۴اسفند ۱۳۹۹

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *