یادداشت من پس از خواندن کتاب 📕#گربه_مادرم نوشته: کارلوس_فوئنتس ترجمه: علی اکبر فلاحی 🍀 کتاب گربه مادرم را پاییز ۹۹ در تخفیف های پاییزی کتاب خریدم. قیمت مناسبی داشت. تعداد صفحاتش هم کم بود، جون می داد برای خواندن در یک عصر دلپذیر. از نویسنده کتاب چندین رمان دیگر را تا حالا خوانده ام مثل: آئورا، آب سوخته و سر هیدرا.
همانطور که میدانید سبک کار کارلوس فوئنتس رئالیسم جادویی است و بیشتر راویان داستانهایش هم اولشخص است، البته تا جایی که یادم مانده این جوری بود. داستانها، هم منطقی هم رمزآلود است. در سبک رئالیسم در حین خواندن داستان کاملاً می دانی که چه اتفاقاتی در حال رخ دادن است و از روایت داستان لذت می برید، ولی در پایان آن چه برایت در ذهن میماند لذت خوانش داستان و لایه رسوبی کم ضخامت اما عمیق در ذهن شماست.
این کتاب حاوی دو داستان کوتاه است. یکی به نام گربه مادرم که داستان زندگی دختری به نام لتیسیا لیزاردی است که خودش زندگی اش را روایت میکند. زندگی که آمیخته با نماد ها و افسانه های مکزیکی مخصوصاً زندگی آدم های مذهبی که خود را در مقدس و پاک نشان میدهند اما در لایههای زیرین جور دیگری هستند. در حقیقت بسیاری از زندگی های ادم ها آنچه که شما میبینید نیست و همیشه مسائلی در ورای لنز چشمان شما وجود دارد که کشف و آن هم خیلی آسان نیست مگر اینکه خود فرد آن را باز کند. گویی آدمها از داشتن راز در زندگی لذت میبرند و زندگی یکنواخت برای بسیاری دلچسب و خواستنی نیست. روایت آدم ها روایت عشق، امید، زندگی و مرگ است.
در داستان دوم که به نام همدم خوب ترجمه شده است. قصه ساده تری دارد. پسری که در فرانسه زندگی میکند برای زندگی با خاله هایش به مکزیک سفر می کند. خاله هایی که هردو دوشیزه هستند و خود را در خانه شان حبس کردهاند و مردم نمی دانند آنها زنده یا مرده. انسان هستند یا شبح.هر دو با هم قهر هستند. پسر شام را با یک خاله میخورد و ناهار را با خاله دیگر. در گفتگو هایش با یکی از خاله هایش متوجه میشود که آنها عاشقم هستند و از جوانی همدیگر را ناز و نوازش می کردند. سرانجام در اثر تصادف پسر می میرد و به خاله هایش می پیوندد. شما میمانید که قصه از اول در عالم مردگان روایت میشد یا زندگان.
اگر به سبک رئالیسم جادویی و خیال و توهم علاقه دارید و دوست دارید کتاب صدسال_تنهایی را بخوانید، این کتاب را حتما بخوانید. 🍃 پاراگراف منتخب از داستان همدم خوب: باید خدا را شاکر باشیم سرنای عزیز چون سیلا قبل از مرگش به فکر ما بوده. این بچه دوست داشتنی رو برامون فرستاده، یک هدیه برای دوران پیری مون، یه جور همنشینی و همراهی قشنگ نگو که نه… خواهر مون چقدر عاقل بود. ببین چه جوری یک مرده رو فرستاده همدم ما دوتا مرده بشه.
امیر برات نیا ۱۹ اسفند ۱۳۹۹