شب بوهای عاشق

 من اسم گل‌ها را بلد نبودم و نیستم. نمی‌دانم چرا؟ چندتایی را در طی چند دهه یاد گرفته‌ام. آنهایی که با آنها خاطره دارم. اسم گل‌ها با خاطرات‌شان در جان و دلم می‌ماند و رسوب می‌کنند و بعد گویی بلد می‌شوم. اولین گل‌هایی که اسم شان را یاد گرفتم گل محمدی بود، گل محمدی را خودمان توی باغچه خانه کوچک‌مان کاشتیم و همه‌ی سال منتظر می‌ماندیم تا بهار شود و دوباره بوی نابش را در جان و دلمان فرو ببریم به اندازه یک سال ذخیره‌اش کنیم تا بهار بعدی

گل بعدی گل رز بود. از آن بزرگ‌ها. در همسایگی ما باغ بزرگ و سر سبزی بود و باغبان پیر و مهربانی داشت. بهار که می‌شد می‌رفتیم جلو در باغ و به تماشای گل‌های رنگارنگ رز می‌نشتسم، آنقدر که پیر مرد می آمد و ما را می‌دید و آنگاه به هر کدام‌مان یک گل رز زیبا می‌داد. چقدر لطیف و خوش‌بو بود. وقتی جلوی صورت کوچکم می‌گرفتم نصف صورتم را می‌پوشاند. ساعت‌ها در دست‌مان می‌گرفتیم و جانمان را از عطرش سیر می‌کردیم. گویی هنوز آن عطر و بو در روحم جاریست.

گل بعدی اقاقیا بود. شاید قبلا برایتان از کوچه اقاقیا گفته باشم. چند کوچه پایین‌تر از کوچه ما خیابانی بود، خاکی، پر درخت و درخت هایی بلند و سبز که از زیادی گل‌هایشان به سفیدی می‌زد و بهار این خیابان به عمق صد متر پر بود از بوی اقاقیا. مست می‌شدی. گاهی در عالم کودکی‌مان گل‌های تازه باز شده اقاقیا را می‌خوردیم تا عطرش در خونمان جاری شود. و هر روز برای معطر شدن سری به این کوچه و این مخزن عطر می‌زدیم.

گل بعدی گل شبدر و یونجه بود. یونجه‌ها در بهار وقتی جوانه می‌زدند خوش بو و خوش خوراک می‌شدند. می‌شد آنها را خورد و لذت برد و کم کم که بهار به آخر می‌رسید گل می‌کردند به رنگ بنفش شاید هم ابی پررنگ و شبدرهای قد کوتاه میان علف‌های بلند و من چه عشقی می‌کردیم در دل آن بهشت، بی‌دغدغه بزرگ می‌شدم فارغ از اینکه که شاید هیچ‌وقت فرصت عشق بازی با علف‌ها نباشد و برای من عطر یعنی بوی گل و علف تازه و نو رسیده و بوی شکوفه‌های سیب و زرد آلو و البالو و

…. اما بزرگ که شدم یک گل تا ابد در خاطرم ماندگار شد. خاطره‌اش باشد برای یک وفت دیگر فعلا بیان نامش کافیست گل مریم وقتی روی گیسوان زندگی زده شد. ماندگار شد در جانم. اما من شب بو را تا همین چند روز پیش نمی شناختمش، اسمش را بارها شنیده بودم و خوانده بودم اما امسال وقتی از کنار خزانه شب بوها رد می‌شدم چه عطری بر جانم نشست که ازشان عکس گرفتم و بعد هر روز رفتم کنارشان تا از بوی دل آویزشان مست شوم. دیوانگی یعنی همین. شاید کنار گل‌ها قطعه‌ای مجازی از بهشت در برهوت دنیای کثیف ما بوده باشد.

دوستی برایم خیلی خودمانی از شیراز نوشت: میدونی خاصیت گل‌های شبو چیه ؟ و چرا شبها بیشتر عطر و بو دارن؟ نمیدونم درست باشه یا نه ولی در شهر ما رسم اینه که برای عید به جای سنبل سر سفره هفت سین شبو میزارن یعنی از پانزده اسفند تا خود شب عید فقط شبو میفروشن توی گلدون‌های کوچیک ، خانواده ها میخرن . هم برای خونه و هم اگه عروس عقدی داشته باشن برای عروسشون. بعد سیزده هم اون گلدون‌ها رو میزارن کنار باغچه حیاط . تقریبا از اواخر اردیبهشت دیگه شب‌ها حیاط رو آب پاشی میکنن و توی حیاط میشینن و از بوی اون شب‌بوها لذت میبرن . چون عقیده دارن گل شبو، شب‌ها عشق میپاشه توی فضای خونه و اگر خدای نکرده مشکلی بینشون باشه شب با بوی این گل همه چیز تموم میشه . یعنی کلا این گل، گل عشقه اون روز که پست گذاشتین و نوشتین در حد چند ثانیه از بوی گل‌ها مست میشین و در خودتون فرو میروید، تاریخچه وجود این گل و حکایت اون در شهر و دیارم برام تداعی شد . دیدم فقط اونجا نیست که از بوی گل عشق مست و مدهوش میشن این یه امر همگانیه. ۴ اردیبهشت ۱۴۰۰

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *