گریز دلپذیر نویسنده: آنا گاوالدا مترجم: الهام دارچینیان ناشر: قطره
و امروز که جمعه بود کتاب جدید. هر بار که میروم سراغ کتاب جدید تا بخوانمش از خودم میپرسم: «تا کی میخواهی کتاب جدید بخوانی؟ از کتابهایی که خواندهای چه چیزهایی یاد گرفتهای؟» به خودم جواب نمیدهم. در مقابل سوالهای خودم سکوت میکنم. گاهی حوصله جواب دادن به خودم را ندارم. از کنارشان رد میشوم اما در درونم یواشکی به خودم میگویم: «دوست دارم.»
من از دردهای بیدرمان بیرون جهان به کتابها پناه میبرم. از فقدان انسانها و یا کسانی که دوست دارم کنارشان باشم ولی نیستم. از این نبودنها و نیستنها به کتابها که هستند پناه میبرم. کتابها دوستان من هستند از سراسر جهان، از ترکیه همسایه غربی گرفته تا شمال اروپا نروژ و آلمان و فرانسه و انگلیس و تا کانادا و استرالیا. دوستانی که هر کدام مرا به دنیایی خاص خودشان میبرند و هر کدام حرفی تازه دارند. با خودم میگویم چرا نباید همنشین این آدمها باشم؟ و گاهی هم از نویسندگان وطنی مثل ایران درودی، دولت آبادی، علیخانی و غیره کتاب میخوانم راستش زیاد نخواندهام ولی تصمیم دارم اگر زنده بمانم سال 404 کلاً از نویسندگان ایرانی بخوانم.
این بار به سراغ آنا گاوالدا نویسندهای از فرانسه میروم تا با او راهی داستانش شوم. برای خواندن این رمان به هیچ جا سر نمیزنم. هیچ نقدی را نمیخوانم حتی خلاصه عنوان کتاب که در پشت آن آمده است را هم نگاه نمیکنم.
کتاب را شروع میکنم به خواندن و در این میان هرجا جمله یا عبارتی به ذهنم رسید برایتان مینویسم پس با من همراه این کتاب باشید.
درست است که کارین در نوع خودش اما بدش نمیآید دل دیگران را به دست آورد به هر حال به خاطر این ویژگی باید قدردانش بود.
دنیا یا هر آدمی از کجا شروع میشود؟ به کجا ختم میشود؟ دنیای من این روزها از در خانهام تا محل کارم و عصرها پارک آن سوی خیابان جایی که یک ساعتی قدم میزنم و گاهی دست به سوی آسمان و گاهی دست به سوی خدایی که معلوم نیست کجا رفته است دست به نیایش بلند میکنم و ذکر میگویم. ذکری در ستایش خدا اما خدا ماههاست که جوابم را نمیدهد، گویی از زندگی من رفته است.
دنیای این روزهای من گاهی کنج اتاق . پشت صفحه لپتاپ جایی که هزاران کلمه را دارم دوباره میخوانم. ۱۴۰ هزار کلمه را تا امروز چهاربار خواندهام و ویرایش کردم تا به دلم بنشیند.
با خودم میگویم که آخرش چه بشود؟ هر کتابی که تمام میشود از خودم میپرسم این همه وقت و انرژی که صرف کردی چه به دست آوردی، جز خستگی؟ مثل دیوانهها نشستهام و نوشتهام. فکر میکنم زمانی که نباشم این کلمات خواهند بود، شاهدی یا اثری بر بودنم، بر تلاش برای بودن و شدن.
وسط کتاب خواندن جملات بالا را نوشتم کمی بعد به عبارت جدید رسیدم: «گفتمان بردگی داوطلبانه» نوشته بود: بهرهکشی بیحد و مرز و خودکامههایی که اگر در برابرشان زانو نمیزدیم این همه قدرت نمیگرفتند.
به خودم گفتم چرا ما همگی در برابر بسیاری از حرفها خودخواسته زانو میزنیم؟ چرا واقعاً؟
هر تصمیمی بگیرد بازهم بدبختی است، چه برود، چه بماند، زندگی برایش دیگر ارزش زیستن ندارد…
در خانهای که آدمها یکدیگر را دوست ندارند بچهها نمیتوانند بزرگ شوند شاید قد بکشند! پر و بال نخواهند گرفت …
چند جمله از کتاب را انتخاب کردم که برایم جالب بوده است:
مادرم برای خودش سیاستمداری است؛ اول عروسش را بوسید و بعد …
یکی از دختر خالهها قد قدکنان به سویم آمد …
مردک در نوع خودش مصیبتی بود …
به قلب ما خوش آمدی …
عشقم را گم کردم، فقط غمهایش مانده برایم…
چون زندگی همین است. چون زمان آنان را که همدیگر را دوست دارند از هم جدا میکند هیچ چیز نمیپاید …
زندگی برای شما زمین بازی بزرگ و سرگرم کننده است.
کتاب گریز دلپذیر تمام شد و خواهرها و برادرها برگشتند به سر کار و خانههایشان. کتاب با زبانی ساده خودمانی و کمی متفاوتتر از سایر آثاری که خواندهام نوشته شده . برای اولین بار است که از این نویسنده کتابی را میخوانم. شاید در حد بزرگان جهان نباشد اما سبک و سیاق نویسنده آدم را به خواندن تشویق و ترغیب میکند و از همه جالبتر حس خودی بودن به آدم دست میدهد.

گویی که راوی شما را دوست محرم اسرارش دانسته و شما را با خود به درون داستان و شخصیتها و زوایای پنهان خودش میبرد. حرفهایی که آدم معمولاً نمیتواند به هر کسی بگوید.
نکته دیگر تُخش بودن راوی رمان است. حرفهایش که جالب و به یاد ماندنی هستند. خب این بود چلاندهای از کتاب گریز دلپذیر.

اما حرفی که میخواهم بزنم درباره عنوان جالب کتاب گریز دلپذیر کتاب است همهما، من و شما اگر با خودمان روراست باشیم و نخواهیم حداقل به خودمان دروغ بگوییم در برخی مواقع در زندگی گریزهای دلپذیری داشته و تجربه شیرین آن برای همیشه در جانمان رسوب کرده و خاطره شیرینش در خاطرمان مانده است.
نمونههایش بسیار زیاد است اگر آدمها جایی برای روایت داشته باشند. جایی که بشود راحت حرف دل را گفت و مورد قضاوت اخلاقی و مذهبی قرار نگرفت و هزاران تهمت روا و ناروا به آدم زده نشود. داستان این کتاب چنین روایتی است. گریز برای دور هم بودن در جایی دیگر و لذت بردن از جایی دیگر و بودن با فردی دیگر است.
با مهر و دوستی؛ امیر براتنیا، نوزدهم مرداد ۱۴۰۳