ستارهی دوردست نویسنده: روبرتو بولانیو مترجم: اسدالله امرایی ناشر نگاه
دو روز دیگه از هفته کتاب و کتابخوانی باقی نمونده حیفم امد کتابی بمناسبت این هفته به دوستان نازنینم معرفی نکنم. معرفی این کتاب را به کسانی تقدیم می کنند آرام و زود عاشق میشوند و عشق شان را برای خودشان نگه میدارند بی آکه به کسی بگویند.
نویسنده این کتاب را نمی شناختم اما مترجم کتب را چرا. چندین کتاب با ترجمه امرایی خوانده بودم. یکی بخاطر مترجمش و دیگری بخاطر حجم مناسب کتاب آنرا خریدم. کتاب متعلق به من نیست. روز تولد لیلیا بهش هدیه دادم. چون دوست داشتم خودم بخوانمش نه سراغ اینترنت رفتم و نه از او چیزی پرسیدم.
کتاب را اینگونه بشناسید : امرایی درباره این اثر می گوید: رمان «ستارهی دور دست» از آن کارهاییست که خودم بسیار دوست دارم. فضای لطیف بین چند دانشجوی شاعر و آرمانخواه که بیشتر آمیزهای از رقابتهای ادبی و عاشقانه است، آرامآرام به سوی خشونتی بیبدیل سوق داده میشود. «کارلوس وایدر» یا آلبرتو روییس- تاگله شخصیت بینظیری است که در این جمع دانشجویی در کارگاه شعرخوانی خوان اشتاین به شعرخوانی میپردازد. او موقر و متین است و ذهنی شفاف دارد. در میان پسران فقط او بر دختران جلسه اثری چشمگیر دارد و در رقابتی عاشقانه با راوی و دوستش بیبیانو موفق میشود دل خواهران دوقلوی گارمندیا را ببرد و راوی و دوستش را حسرت به دل بگذارد. او حتی از مارتا خیکی هم نمیگذرد. اما این دلبریهای عاشقانه پایانی غمانگیز و بهتر بگویم پایانی رعبانگیز دارد.
وایدر که از عوامل امنیتی کودتاچیان است دارد هنرمندانه قربانیان خود را میکشد و نمایشگاه عکسی از قربانیانش در جمع کودتاچیان به نمایش میگذارد. گالری عکسی در اتاق خواب برپا میکند و همهچیز در یک مراسم آیینی به سراشیبی سقوط هل داده میشود. این گالری دهشتناک عکس چنان تاثیر رعبآوری دارد که نیمی از نمایندگان خشونت میهمانی را به سرعت ترک میکنند و وایدر نشان میدهد جنایت آگاهانه و شاعرانه کمال همه جنایتهاست
»در مورد این کتاب دوست دارم بگویم کتاب از معدود کتاب هایی بود که واژگان جدید زیادی داشت. برایم جالب بود و بگونه ای ماندگار. مثل: پر هیب، فضیحت، هوچی نامه، خام دستانه و … اگر اهل فوتبال باشین می دونید که هم تیم های معروف لقب خاص خودشون رو دارند در این کتاب یاد گرفتم طرفداران تیمها هم لقب دارند. توی کتاب یک جا از طرفداران تیم بارسلون حرف میزنه :حیف بارسلون پارسال به پاری سن ژرمن باخت. نکند تو هم «کوله» هستی، رومرو؟ تا حالا نشنیده بود. ریشه کلمه را برایش توضیح دادم که کوله به طرفدارهای بارسلون میگویند و معنی «سنده» میدهد.
برایش جالب بود. رمان های عاشقانه امریکای لاتین فضای ذهنی خاص خودش و پیچیدگیهای خاص خودش را دارد. سبک نویسنده هم جالب بود. اگر دنبال یک رمان به شیوهای نامرسوم میگردید این کتاب را بخوایند.
جملاتی از کتاب: میخواستند به قول خودشان بروند که از چهره زشت و کریه زندگی بگریزند. گویی صدا فقط ساخته و پرداختهی انسان است. سکوت جذام است، سکوت مثل کمونیسم است، سکوت صفحهای خالی و سفید است که باید پرش کرد که اگر پرکنی سر سلامت به گور می بری. اگر خالص باشی، بلایی سرت نمیآید.
چنین است رسم سرای باشکوه جهان، نه شکوهی میماند، نه جهانی، نه حتی یک ساندویچ ارزان قیمت مارتادلا. در نگاهش چیزی هست که ادم را پرت میکند به دوران کودکی … سکوت. زیبایی داستانهای اسپانیولی اسمهای شخصیتهای انهاست، اسمهای غریب اما زیبا و دلنشین، اسمهای ساده اما پیچیده. حس می کنی پشت هر اسمی رازیست و پشت هر رازی داستانی. خواندن اسم ها سخت اما جالب است مثل پیچهای گردنههای جاده زیبای است.
هواپیمای وایدر در فاصله ای دور از باند پرواز، در جایی حوالی حومه سانتیاگو، پیدا شد در انجا اولین بیت شعرش را نوشت: مرگ دوستی است.