تند باد

تند باد نوشته لوران گوده ترجمه‌ی: حسین سلیمانی‌نژادف نشر چشمه

در مورد این رمان در پشت جلد کتاب و مقدمه کتاب چنین روایت شده است: « لوران گوده در کتاب تندباد، شما را با شخصیتی مواجه می‌کند که به خاطر فساد، تلخی و رنجی که در پیرامونش وجود دارد از زندگی به تنگ آمده و مدام مشغول روایت از جهان خشنی است که او را دربرگرفته و به قول خودش «دوست دارد سیاه و آزاد بمیرد.»

تندباد (Ouragan roman) رمانی پر از روایت‌های کوچک از محله‌های پست، کشمکش‌ها و تلاش برای حفظ هویت است. راوی مانند قصه‌گویان سیاه پوست قرن نوزدهم مداوم روایت می‌کند و باعث می‌شود شما با قصه‌ها و کلماتش میخکوب شوید. لوران گوده (Laurent Gaude) نویسنده‌ای است که در هر یک از آثارش به گوشه‌ای از جهان می‌رود و با پرداختن به رویدادها، آداب‌ و‌ رسوم، تاریخ و مصیبت‌هایی که انسان‌ ناخودآگاه با آن‌ها درگیر می‌شود، نگاهی از دنیای متفاوت در برابر چشمان شما می‌گذارد.

او در این داستان به آمریکا می‌رود و قهرمانانش را از نیواورلئان و لوئیزیانا انتخاب می‌کند، شخصیت‌هایی که خود را رودرروی تندباد کاترینا (اوت 2005) می‌بینند و خط سرنوشت‌شان در تصویری از آخر زمان با هم تلاقی می‌کند. هنگامی که توفان شروع شد بیشتر محله‌های مرفه‌نشین خانه خود را تخلیه کردند، اما ساکنان سیاه پوست بخش‌های فقیر در خانه‌های خود ماندند چون نه وسیله‌ای برای فرار داشتند و نه تمایلی، چرا که زندگی برای آن‌ها در جای دیگر بی‌معنا بود.

گوده که پس از این فاجعه بسیار دگرگون شده بود، تصمیم گرفت عکس‌ها و مقاله‌هایی از روزنامه‌های آن روزها را گردآوری کند. او در برنامه‌ای تلویزیونی می‌گوید که عکس زن سیاه‌ پوستی که پرچم امریکا را بر شانه حمل می‌کند از یکی از همین عکس‌ها زاده شده است. او به دنبال شخصیتی بود که لبریز از خشم و نفرت است و اضافه می‌کند «برای من جالب است که در چنین مواقعی آتش‌سوزی جنگل‌ها، زمین لرزه‌ها، فوران آتشفشان‌ها انسان پی می‌برد که نیروی حاکم بر این سیاره هم تراز قدرت او نیست و چیزی مبهم و ژرف وجود دارد که بشر واقعاً در برابر آن حقیر است. این‌که غرور انسان در چنین لحظه‌هایی خرد می‌شود و از بین می‌رود واقعاً جالب است.

اما من و این کتاب. الان تازه عقربه‌های نشان دهنده زمان از دست رفته و زمان باقیمانده روی 11 و هفده شب است. من حال دلم کمی دلگیر و خراب و بسیار آشفته و نامتمرکزم. چرایی آن باشد برای خودم و برای بعد اگر عمری بود شاید نوشتیم. دو روز پیش شروع کردم و امشب تمام شد. داستان جدیدی بود اما اگر بخواهم راستش را بگویم چندان جذاب و گیرا نبود. اگر چند پاراگراف از کتاب را خوانده باشید شاید تعجب کنید از شنیدن حرف من اما من به عنوان یک خواننده دارم نظرم را می‌نویسم. از نظر ساختار ادبی بسیار عالی بود اما داستان در نهایت تنها همان خرده روایت‌های است که نقل می‌شود درست مثل جملاتی و حرف‌هایی که من در هنگام خواندن کتاب برای خودم نوشتم. اما چون هیچ مطلبی در مورد این کتاب ندیدم خواستم من بنویسم که این کتاب را خواندم ولی جزو کتاب‌هایی است که واقعا نمی‌شود به کس دیگری جز خودت معرفی‌اش کنی.

بسیاری از ما شاهد رخدادهای طبیعی زیادی در زندگی بوده‌ایم و اگر زنده بمانیم بازهم خواهیم بود. در برخی از رخدادهایی که قابل پیش‌بینی هستند رسانه‌ها از روزهای قبل هشدارهای لازم را می‌دهند. خب، آنچه که واضح و روشن است کسانیکه توان مقابله دارند، هر یک کارهایی را به فراخور توانایی‌هایشان انجام می‌دهند. مثلاً اگر قرار باشد تندبادی بوزد درها را محکم می‌کنند و یا هر شیء سبکی که روی گشت بام و یا حیاط باشد آنرا به مکان امن منتقل می‌کردند. اگر کمی بدبین باشند شیشه‌ها را چسب می‌زنند تا اگر شکست روی افراد نریزد. یا اگر قرار باشد بارندگی شدیدی بیاید یا سیلاب بیاد کسانیکه توان رفتن و فرار دارند می‌روند و نمی‌مانند؛ اما در همه این رخدادهای طبیعی، هستند کسانیکه توان رفتن ندارند حتا اگر بخواهند بروند.

این گروه می‌مانند تا زندگی را در عمق فاجعه تجربه کنند. انگار زندگی فقط همین است و آنها باید تسلیمش شوند. به مردها و زن‌هایی که می‌روند نگاه می‌کنند و به محله نکبت‌بارشان بر می‌گردند، سرافکنده…. بلا که از آسمان می‌بارد آنها می‌دانند قسمت آنهاست. قسمت بدبخت و بیچاره‌های در مانده… فقط مال آنهاست…. داراها محرومند از این جور نعمت‌ها و موهبت‌های زندگی…..

ژوفین این داستان را روایت می‌کند، پیرزنی که از صد سال پیش سیاه است و کسی لب‌های چروکیده‌اش را نبوسیده است. زندگی پیش روی می‌تواند هزار شکل به خودش بگیرد و هزار راه نرفته را برای هر آدمی باز کند…. شاید یکی از این راه‌ها به عشق و بودن منتهی شود….

در اوج بدبختی و در میان حادثه است که بشریت بی‌نقاب را می‌توان هم دید و هم لمس کرد.

در رخدادهای طبیعی است که آدمی با چشم دل می‌بیند که چقدر خانه‌ها پوشالی‌اند، چقدر شهرها متزلزل‌اند و چه طور ماشین‌ها زیر هجوم باد واژگون می‌شوند … .

در حوادث روزگار است که نجیب‌زاده‌ها و آقازاده‌ها می‌فهمند یک باد، یک باران می‌تواند کل زندگی‌شان را جارو کند و ببرد و هیچ چیز باقی نگذارد، حتی … .

رد دندان‌های زمان را می‌شود روی پیشانی دید … .

سرش را زیر انداخت و رویاهایش را همانجا خاک کرد.

امروز داشتم به دوستی می‌گفتم چیزی از بقیه عمر نمانده، پرسید چرا این حرف را می‌زنی؟ حالا دارم در میان کلمات به این چند جمله نگاه می‌کنم: زن چشم‌های شوهرش را می‌بندد و خاکش می‌کند. این خواست خداوند است، چون مردها را زودتر فرسوده می‌کند. بعد که نوبت مردن زن رسید باید منتظر باشد تا بچه‌ها بیایند و چشم‌هایش را ببندند. دنیا همین است و لعنت به بقیه چیزها!….

آنچه دنیا را سرپا نگه می‌دارد وفاداری مردم به انتخاب‌هایشان است. دیگر چیزی در وجودم برای ویزان شدن نمانده جز اراده‌ام و به این یکی هیچ کس نمی‌تواند آسیب برساند.

… بدانند که وفاداری فراموش شدنی نیست، وفاداری به خاک، به درد و به همین آواز قدیمی که با وجود خستگی بشر دهان به دهان می‌چرخد.

در صفحات پایانی کتاب چند جمله در مورد آخرین لحظه‌های زندگی و روبرو شدن با مرگ آمده است و مرا یاد پدر می‌اندازد که در تنهایی مرد و وقتی من رسیدم که چشمانش بسته شده بود و دستانش سرد و دیگر هیچ بود…. هیچ …. هیچ ….

« و در لحظه بی‌پایان مرگ، بین لحظه‌ای که چشم‌ها را می‌بندد ، دست چنگ انداخته به ملافه‌ها را رها می‌کند و لحظه‌ای که چشم‌هایش بی‌روح می‌شوند و زندگی با او وداع می‌کند (شاید بابا خیلی زودتر از آن روز با زندگی وداع کرده بود.) در لحظه‌ی بی‌پایانی که انسان می‌میرد، او به چیزی که بوده فکر می‌کند، او برای دنیای پیرامونش مرده بود و گاهی من نیز فکر می‌کنم به چیزی که بودم…. و چیزی که هستم … و به اینکه بسیاری از مواقع من و گاهی ما برای دنیای پیرامون‌مان مرده‌ایم و خود خبر نداریم….

شاید اگر بخواهم یک جمله به عنوان آخرین جمله برای خودم بنویسم این خواهد بود: «در فجایع ناشی از رخدادهای طبیعی آدم مجبور می‌شود دوست داشتنی‌ترین‌هایش را رها کند تا شاید زنده بماند و از نو شروع کند…..

این کتاب موضوعش جدید است و کاش نویسندگان ما هم رمانی برای فجایع ناشی از رخدادهای طبیعی می‌نوشتند! اگر شما رمانی درباره این فجایع سراغ دارید برای من بنویسید.

امیر برات‌نیا با مهر دوستی 16 مرداد 403

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *