پپیشگویی

پیشگویی

نویسنده: کاناک کاپور[1]

مترجم: عبدالمطلب برات‌نیا

درشب تولد بیست و دوسالگی دِو، از او دعوت شد تا بعد از شام کنار بزرگترها بنشیند. این احضار توسط بکتی بای[1] خدمتکار ابلاغ شد، که پس از پاک کردن بشقاب‌های شام، در حالیکه سینی لیوان پر  آبی را در دستانش گذاشته بود  دِو را صدا کرد تا به آشپزخانه بیاید. خانم بکتی بای گفت: «آنها گفتند که تو بروی پیش‌شان.»

دِو نگاهی به سینی کریستالی که در دستش بود انداخت. او فکر کرد زمان آن رسیده که حالا همه چیز را باز کنیم، پنجره‌ها و درها را. سرش از بوی بد پیازهای آشپزخانه داشت گیچ می‌رفت. پشت سرش  نیرویی بود که او را به سمت صدای پچ پچ رو به تزاید آن سوی در هل می‌داد. بکتی بای گفت: «فکرش رو نکند و برود.»

در اتاق نشیمن، سرهای خاکستری رنگ عموهای دِو در حین صحبت کردن به راست و به چپ می‌چرخیدند، کلماتشان درشت و سریع، سنگین  بود؛ جوری که حرف می‌زدند انگار داشتند درباره پول بحث می‌کردند. پدر بزرگش گفت: «چهارصدهزار! » صدایش جوری بود که به نظر می‌رسید که او درخواست انجام قتلی را دارد. دِو سینی را روی میز قهوه خوری گذاشت و به استقبال سروصدا رفت، صندلی گذاشت و روی آن نشست. شب‌های بیشماری همانطور که جوراب‌هایش پایش بود پشت دیوار اصلی اتاق نشیمن ساکت و آرام نشسته بود و به حرف مردها گوش داده بود. وقتی آنجا می‌ایستاد، برای عموهایش نامرئی بود، اما برای بکتی بای آشکار بود، زنی که با ناراحتی و بی‌ادبانه با باز کردن زبانش، و دمیدن شیپور اجتناب ناپذیر برای مردان بدون زن، زخم زبانش را می‌زد.

حالا پدر دِو داشت می‌گفت: «قبلاً هم شنیده بودم.» «شاش گاو خاصیت درمانی دارد. حتی در زمان‌های خیلی قدیم آن را می‌نوشیدند.»
 ادامه داستان را می توانید در صفحات 127 تا 137 ماهنامه ادبی چوک بخوانید جهت دانلود ماهنامه به پیوند زیر مراجعه کنید:
https://ia601507.us.archive.org/17/items/177_20250420/177.pdf

[1] Bhakti Bai

 

5 ژانویه 2025

[1] Kanak Kapur