اشکال ندارد که حالت خوب نیست
نویسنده: مگان دیواین
نویسنده یادداشت: عبدالمطلب براتنیا
همه ما یک روزی عزیزی را از دست دادهایم. اگر سن شما کم است هنوز این تجربه را کسب نکردهاید آروز میکنم تا سالهای سال عزیزانتان کنار شما و شما کنار عزیزانتان باشند. وقتی عزیزی را از دست میدهی حس غم و درد و رنج و اندوه شدیدی در تمام وجود آدمی ریشه میداند و آدم را از درون منهدم میکنم. هیچ نمیدانم که چرا رفتم سراغ این کتاب. من در طی سالیان سال عزیزان زیادی را از دست داده بوم. هر کدامشان که رفتند بخشی از قلب مرا هم با خودشان بردند و زخمی بر دلم نشاندن اما زندگی ادامه دارد و من هنوز زندهام و جاده زندگی را باید تا انتهای آن که ممکن است خیلی زود به ان برسم اداده بدهم. چند روزی از اتمام کتاب نگذشته بود که خبر آوردند نوه عمه معصومهام که اسمش مریم بود، از دنیا رفته است. اندوهی غریب بود برای من. باورش سخت بود اما او رفته بود. ما در مراسم روز سومش حضور یافتیم. مادر همچنان چون ابر بهاری میگریست پدرش چشمانش پر از درد و رنج و اندوه بود. با این مقدمه میخواهم درباره این کتاب با شما کمی حرف بزنم و انچه من از این کتاب برداشت کردم و در ذهنم مانده برایتان بنویسم.
ممکن است از خودمان بپرسیم که آیا سوگ درمان شدنی است؟ آیا میتوانیم برخی از سوگها را پشت سر بگذرانیم؟ سوگ کسانی که جانمان به جانشان وصل بوده را چگونه پشت سر باید گذراند؟ این سوالها سوالهای همیشگی ما هستند که شاید پاسخ دادن به آنها به این سادگی امکان پذیر نباشد. گاهی ما شاهد این هستیم که دوستان نزدیک و یا عزیزانمان دچار اندوه ناشی از سوگ از دست دادن عزیزی میشوند. ما چگونه میتوانیم به این عزیزان کمک کنیم. چگونه کمک کنیم تا مرهمی بر دلهایشان و اندوهشان باشیم؟ آیا جملات و عبارتهایی که به فرد مصیبت دیده میگوییم بار غم نشسته بر دلهایشان را کم میکند؟ لازم است که آدم کتاب بخواند تا گاهی به آنچه میکند نگاهی دوباره بیاندازد. شاید لازم باشد در حرفهایمان و رفتارهایمان تجدید نظر کنیم.
یاد هست وقتی خواهر عزیز و دوست داشتنیمان یعنی خواهر من و فروغ؛ روشنا را میگویم از دنیا رفت دلم میخواست چیزی به فروغ عزیز بگویم تا اندوه از دست دادن خواهر التیام یابد یا کم شود. در جستجوی کتاب بر امدم دیدم کتابهای زیادی در این زمینه نوشته شده است. یادم نیست که چرا آن موقع سراغ کتابها نرفتم شاید خودم هم اندوهگین بود و درد نبودن او در جانم نشسته بود با انکه هیچ نمیگفتم. از میان کتابهای زیادی که در زمینه سوگ و التیام بخشیدن به درد و رنج و اندوه از دست دادن عزیزان سرانجام به سراغ این کتاب رفتم و خواندمش.
نویسنده ابتدا تلاش میکند تا شیوه معمولی برخورد افراد مختلف با اشخاص مصیبت دیده را یاداوری کند. در این گونه مواقع جملات عجیب و غریبی برای آرام کردن و تسلی دادن به افراد مصیبت دیده گفته میشود. مثل: خب، راحت. حالا جاش تو بهشته. از درد و رنج خلاص شد. «او نمیخواهد اینقدر ناراحت باشی»، «هر اتفاقی دلیلی دارد»، «حداقل این مدت او در زندگیات بوده است»، «تو قوی و باهوش دانایی و از پس این مصیبت برخواهی آمد»، «این تجربه تو را قویتر میکند» یا «همیشه میتوانی دوباره تلاش کنی و یک شریک دیگر در زندگیات داشته باشی، یک بچهی دیگر بیاوری و راهی بیابی که دردتان را به چیزی زیبا و مفید و خوب تبدیل کنی.» شعار و شادباشگویی دردی را دوا نمیکند. در واقع این نوع حمایت فقط باعث میشود احساس کنید کسی در دنیا شما را درک نمیکند.».
همانطور که نوشتم این کتاب را مگان زمانی مینویسد که شاهد مرگ شوهرش بوده و سال ها خودش به عنوان روان درمانگر تلاش میکرده تا به بیمارنش بگوید که مثبت فکر کنند و برای خوب شدن خود تلاش کنند، اما وقتی خودش دچار چنین حادثهای میشود متوجه میشود که راهکارهایش بیهوده بوده و از همهی آنها عذرخواهی میکند.
او در مقدمه کتاب در این باره مینویسد: «هیچکدام از دانستههایم در تسکین فقدانی به این بزرگی کارساز نبود. باتمام تجارب و آموزشهایی که کسب کرده بودم، اگر کسی میبود که میتوانست آمادهی مواجهه با این نوع فقدان باشد، آن شخص من بودم؛ اما حالا هیچ چیز نمیتوانست مرا آرام کند و هیچکدام از آموختههایم اهمیتی نداشت. و فقط من اینطور نبودم.»
مگان با زبانی ساده و صمیمی و بی تکلف از دردها و رنجها و تجربیاتش حرف میزند و مفاهیم مورد نظرش را برای خواننده کتاب شرح میدهد. نگرش جدید او به زندگی و درد و رنج و اندوه باعث میشود که خواننده آنچه را که او میگوید را با تمام وجود درک کند.
شاید بزرگ ترین دردی که افراد مصیبت دیده با آن مواجه هستند درد سرزنش و حرفهای دیگران در مورد عزیزی است که از دست رفته است. شباهت های فرهنگی میان ما و جامعهای که نویسنده در ان زندگی میکند سبب میشود تا درک درستی از ماجرای سوگ داشته باشیم. در فرهنگ ما گاهی دیگران فکر میکنند وقتی مصیبتی وارد میشود ما تاوان کارهایمان و یا رفتارهایمان را داریم پس میدهیم. شاید این اندیشه در بسیاری از نقاط جهان باشد اما در حقیقت اینگونه نیست. برخی فکر میکنند فرد سوگوار حتماً دچار گناه و خطایی شده بوده که سزاوار این اندوه و رنج گشته است. آنها با فکر اینکه مبادا این چنین رنجی به آنها سرایت کند و گریبانگیرشان شود، از همدلی و نزدیک شدن به فرد سوگوار خودداری میکنند.
برخورد با افراد سوگوار در محیطهای گوناگون متفاوت است. در فرهنگ ژاپنی برگزاری مراسم مرگ شاید نوعی شاید باشد. دوستان و اقوام تلاش میکنند تا به شما آرامش بدهند و دردتان را تسکین دهند اما یاد ندارند. نویسنده در این کتاب میخواهد بگوید ما باید درد و رنج و اندوه را به رسمیت بشناسیم و برای مقابله با آن باید آموزش ببینیم و به یکدیگر کمک کنیم. توصیه نویسنده این است که ما باید با سوگ کنار بیاییم و انرا بپذیریم با همه مسایلی که برای ما ایجاد کرده است.
مزیت این کتاب نسبت به کتاب های مشابه این است که نویسنده کتاب خودش بعد از دیدن یک مصیبت ناگهانی و تجربه درد و رنج و غم و اندوه ناشی از سوگ از دست دادن همسرش این را نوشته است و دیگر اینکه خودش دکترای روانشناسی دارد و از نظر علمی به عواطف و احساسات و اندیشه انسان آگاهی لازم را دارد. دلیل جذابیت این کتاب را می توان بینش های جهان شمول آن در نظر گرفت. بینش هایی ارزشمند برای همه انسان هایی که تا کنون اندوه عمیق را تجربه کرده اند، و همینطور برای افرادی که میخواهند به دیگران در دوران سخت زندگیشان کمک کنند. نویسنده، پرداختی نوین به مفهوم اندوه را ارائه می کند که در آن، پذیرش حقیقت و تلاش برای عشق ورزی بیشتر، بخش هایی اساسی در حمایت و مراقبت از خودمان و دیگران پس از تجربه فقدانی بزرگ (مانند مرگ، تصادف، بیماری و غیره) به حساب می آید. «دیواین» با زبانی ساده و قابل فهم، مفاهیم مورد نظرش را توضیح می دهد، مثال هایی متعدد را برای درک بهتر مخاطبین به تصویر می کشد، و تمرین هایی کاربردی را توصیه می کند که می توانیم از آن ها برای تشخیص و مدیریت تأثیرات اندوه، کمک بگیریم.
عیب این کتاب هم این است که بسیاری از جملات و کلماتش تکراری است و گاهی این تکرارها خسته کننده است. برخی عبارت ها و اصطلاحات جدید هم دارد که اگر وارد فرهنگ رایج مردم شود بسیار پسندیده خواهد بود. مثل «فرهنگ مهربانی».
از لابهلای جملات کتاب:
ما اینجا نیستیم که درد خود را بر طرف کنیم، بلکه اینجاییم که بر آن مرهم بگذاریم.
ما انسانها به هم نیاز داریم و رنجمون هم به دیده شدن نیاز داره، پس بیاید در کنار هم به رنجمون بنگریم.
“غم و اندوه مشکلی نیست که باید حل شود، بلکه فرآیندی است که باید از طریق آن زندگی کرد.”
«نیازی نداریم در مقابل غم و اندوه قوی باشیم، باید با خود مهربان باشیم».
برای درک بهتر مسایل سوگ و اندوه و کمک به خودمان و دیگرانی که سوگ را تجربه میکنند باید این کتاب را خواند. همه کتاب را نمیشود در این متن کوتاه بیان کرد. آخرین پاراگرافی که برای پایان دادن به متن انتخاب کردم این چند جمله است:
«همیشه درد درمان نمییابد. غلبه بر مشکلات یا تبدیل آن به نعمت «شجاعت» یا «قهرمان بودن» نیست. شجاع بودن یعنی بیدار شدن از خواب در مواجهه با روزی که ترجیح میدهید از خواب بیدار نشوید. شجاع بودن یعنی حاضر بودن در قلب خود؛ قلبی که شکسته و به میلیونها قطعه مختلف تبدیل شده و هرگز نمیتوان آن را درست کرد. شجاعت یعنی ایستادن در لبهی پرتگاهی که در زندگی شخصی ایجاد شده و رو برنگرداندن از آن، پنهان نکردن ناراحتی خود زیر ماسک کوچک« مثبت فکر کن». شجاعت یعنی بگذاریم درد آزاد باشد و تمام فضای مورد نیازش را اشغال کند.»