خورشید نزدیک است
یادداشتی بر کتاب
خورشید از نزدیک (مشهد و حرم امام رضا در روایت مسافران سرزمینهای دیگر)
نویسندگان: محمد حسین فروغی، سید محمد موسوی، مهدی قزلی، چاپ اول، بهار 404، ناشر آستان قدس رضوی
نویسنده: عبدالمطلب (امیر) برات نیا
مدتی قبل به فکرم رسید به سراغ مطالب و خاطرات کسانی بروم که به شهر مشهد سفر کردهاند. در اولین جستجویم به خاطرات سفر یکی از خارجیان برخورد کردم که خاطرات جالب و زیبایی بود و از نگاه جدیدی به مشهد و حرم امام رضا نگاه کرده بود. تمایل پیدا کردم که از این دست مطالب خواندنی در مورد شهرم بیشتر بخوانم. به نظرم رسید وقتی غریبهها به شهری میآیند و آن را با نگاه خودشان تماشا و حس میکنند چیزهایی میبینند و برداشتهایی دارند که خود ما چون هر روز در شهر رفت و آمد میکنیم آن نگاه و آن برداشت را نداریم. زاویه دید ما با آنها متفاوت بود و چشم اندازی که ما مقابل دیدگانمان جلوه میکند با چشم اندازی که آنها با جان و دلشان میبینند متفاوت است.
از این موضوع مدتی گذشت و من باز سرگرم امور عادی زندگی شدم، تا اینکه روزی کتاب خورشید از نزدیک (مشهد و حرم امام رضا در روایت مسافران سرزمینهای دیگر) میهمان و مقیم خانه ما شد. کتاب جلد زیبایی داشت. نور سفید دایره وار که در پس زمینه آن گنبد امام رضا دیده میشد و کالسکهای که هر آدمی را به خیال دور میبرد روی جلد جلوه نمایی میکرد و مورد توجه قرار میگرفت. با دیدن تصویر کتاب و کالسکه من در خیالم به سالهای دور رفتم. سال 1355 که با پدرم از فلکه آب سوار بر درشکه میشدیم و تا نزدیکیهای خانه عمه نرگس در خیابان شاهرخ شمالی کالسکه چی میراند. صدای سم اسب روی آسفالت خیابانهای مشهد طنینی جاودانه در گوشم باقی گذاشته است. روزی من هم مسافر این حرم بودم تا مشهدی شوم. تابستان ۵۵ بود. از ده راه افتادیم و سوار اتوبوس قوچان مشهد شدیم. بابا یک دبه بزرگ روغن زرد خریده بود. ما روی بوفه در ته اتوبوس نشسته بودیم. دبه جلوی پای بابا بود. ناگهان اتوبوس ترمز زد و دبه از جلوی پای پدرم سُرید و افتاد کف اتوبوس و شکست. همه روغنهای زرد در کف اتوبوس جاری شد هیچ کاری نمیشد کرد جز تماشا و استشمام بوی روغن زردهای نذر امام رضا. ما به مشهد رسیدیم و از آن روز به بعد مشهدی شدم و همین جا ماندم و در همین شهر فارسی آموختم و در همین شهر درس خواندم و زندگی کردم
اما روایت کتاب خورشید از نزدیک. جایی که من بزرگ شدم و بالیدم و زندگی کردم یکی از مناطق جغرافیایی است که در بیشتر مکانهای دنیا آن را شرق مینامند. شرق هرچند یکی از جهتهای جغرافیایی است ولی شرق جایی است که به بهانه طلوع و تولد هر روزه خورشید آن را خراسان میگویند. در تهران میدانی به نام خراسان در شرق این شهر هست و جادهای که پایتخت را به مشهد متصل میکند جاده خاوران نامگذاری گردیده است.
بهانه اصلی همه کسانی که به خراسان سفر میکنند زیارت است و زیارت یک واژه مقدس در همه ادیان الهی و غیر الهی است. همه آنهایی که آمدند و رفتند و رنج سفر را به جان خریدند برای یک مقصود بوده است؛ چشیدن طعم وصال دوست و معشوق و امام خویش. در این میان اما تنها شیعیان عاشق این وصال و زیارت نبوده و نیستند و هستند کسانی که مسلمان نباشند اما عشق دیدار امام رضا و مشهد بر جانشان افتاده باشد و راه این شهر را در پیش گرفته و هزاران کیلومتر را برای رسیدن به آن در سختترین شرایط طی کرده باشند. آنها آمدهاند تا درک کنند تا حس کنند تا رایحه خوش عشق و معشوق و دیدار و وصال را با جان درک کنند و وقتی در میان فضای معنوی و ملکوتی حرم قرار گرفتهاند خویش را گم کردهاند حس ناب بودن در کنار معشوق را درک کردهاند و برخی هم از شرمندگیِ ناتوانی درک احساس آنچه که رخ مینموده آرام آرام از آن دور شدهاند اما رایحه این دیدار در عمق جانشان نفوذ کرده و بر قلمشان جاری گردیده از این وصل حرفها نوشتهاند.
به احتمال زیاد شما هم تجربه سفر به مشهد را دارید یا شاید هم نداشته باشید؛ آنچه مهم است وقتی پا در راه سفر میگذارید به حرف کسانی که نگاه نامهربان به این شهر دارند گوش نکنید. اینجا خراسان است سرزمین فرهنگی ادب و موسیقی و هنر و همه اینها را در جوار بارگاه امام میتوانید به تماشا بنشینید. صدای نقاره خانه آواز خوش موذن و نوای خوش قاریان قرآن در فضای باز و گسترده حرم نوایی عاشقانه و ملکوتی است. حتی زمزمه زیارتنامههایی که عاشقانه برای گرفتن حاجت در زیر سقفها و رواقها و صحنها خوانده میشود. باید آمدف نشستف تماشا کردف دید، گوش سپرد، حس کرد و به و دل جان سپرد.
این کتاب خلاصهای از ۱۹ جلد کتابیست که در آن شرح سفر به مشهد روایت گردیده است هر کدام شیرینی و حلاوت خاص خود را دارد. در مقدمه کتاب توضیحاتی درباره نحوه انتخاب این آثار ذکر شده است که بهتر است پیش از خواندن متن کتاب آن را بخوانید.
با توجه به اینکه من ۵۰ سال است در این شهر زیستهام و حرم را از ۵۰ سال قبل به یاد دارم، خواندن روایتهایی از سفر در اواخر قرن نوزدهم به مشهد آن زمان که خندق داشته است و مردم با اسب و درشکه به مشهد میآمدند زیبا جالب بود. اینجا و در این مختصر فضا و مجال کافی برای نوشتن نیست. باید همه کتاب را خواند اما برای هدیه چند مطلب کوتاه که برای خودم جالبتر بود برایتان از کتاب مینویسم. در همه این سفرنامهها اولین چیزی که توجه چشم و دل مسافر را به خود جلب کرده نورانیت و جلوه زیبای زیبا و طلایی گنبد و بارگاه امام و در وهله دوم زیبایی مسجد گوهرشاد بوده است. البته جای بسی تاسف است که در مشهد بلوار مهم و خیابان زیبایی به نام گوهرشاد و حتی شاهرخ نیست. همانطور که نوشتم در دوره پهلوی خیابانی که اکنون نام آن را مطهری گذاشتهاند نامش شاهرخ بوده است.
نکته دوم، دیدن هنر ایرانی در گوشه گوشه حرم امام است. از کاشی کاری تا آیینه کاری و خود ضریح و سنگ کاری و ایوان و طاقهای آن تا گنبد و بارگاه و منارهها؛ شما میتوانید اگر اهل تماشای دل باشید ساعتها در حرم در این جلوههای هنر غرق شوید و روحتان را پرواز دهید. در آبی آسمان آب و نیلی و فیروزهای گلها. در تماشای ایوان و منارههای مسجد گوهرشاد درست وقتی که از در حرم بیرون میآیید ساعتها بنشینید و به آسمان چشم بدوزید و در گلهای گلستان این مسجد زیبا سیر و سیاحت دلی و عاشقانه کنید. شاید قلم من نتواند آنچه که حس کردهام را به درستی بیان کند اما دیدن و تماشا کردن این زیبایی ظاهری همراه با دلسپردن معنوی در هنگام وصال تو را به فضایی خواهد برد که تجربهایست بدیع و ماندگار.

نکته آخر اینکه بسیاری از مسافران خارجی که برای رسیدن و دیدن امام آمدهاند چقدر اشتیاق زیارت داشتند؛ اما بسیاری از آنها را به درون حرم راه ندادهاند اما برخی که عاشقتر بوده با طلب با تلاش و حتی با کلک و درست کردن ظاهری شبیه مسلمانان و ایرانیها سعی کردهاند تا هرجور شده خود را به معشوق برسانند. برخی خود موفق شده و برخی با کمک دوستانشان؛ نکته اینجاست که آنها همگی وقتی از حرم بیرون آمدهاند خوشحال بودهاند که امام را از نزدیک درک کرده و درهای حرم را مثل مسلمانان بوسیدهاند؛ به ضریح امام دست زدهاند و دست خود را به صورتشان کشیدهاند. جلوی امام تعظیم کردهاند و همه افتخارشان این است که حالا بعد از سفر مشهدی هستند . عنوانی مقدس و تقدیس گونه و ماندگار برای همه عمرشان و حتی پس از مرگشان.
سرزمین ایران برای بیشتر هنردوستان و اندیشمندان درست مثل معشوقهای زیباست که وقتی آن را از نزدیک میبینید عاشقش میشوید و حاضرید در آغوش این معشوق بمیرید و به آرامش ابدی برسید این عبارت تعبیری است که محمدعلی اسلامی ندوشن در کتاب روزها در مورد کشورمان ایران مینویسد. شاید برای همین است؛ بسیاری از افرادی که عاشق ایران بوده و هستند وصیت کردهاند تا خاکسترشان را در ایران دفن کنند. در اینجا بد نیست خاطرهای بیاد ماندنی از دوست عزیزی ذکر کنم که البته چون از او اجازه نگرفتهام نامش را نمینویسم. چند سال پیش برای یک سفر چند روزه آمد مشهد. من از گذشته خانوادگی او چیزی نمیدانستم. اولین دیدارمان را در الماس شرق گذاشتیم. سری به بازار زدیم و بعد با هم رفتیم برای خرید به پاساژ فردوسی. فردای آن روز قرار گذاشتیم تا من بروم دنبالش و با هم برویم خواجه ربیع. گفت میخواهد برود سر خاک پدرش. گفت پدرش را طبق وصیت خودش از زادگاهش آوردهاند اینجا و در باغ خواجه ربیع دفن کردهاند و بعد رفتیم سراغ مزار یکی دو تا از اقوام دیگرش که در باغ دوم بود. خاطرات زیبایی داشت از آنها برایم نقل کرد. برای تازگی داشت. مردان و زنانی که آرزویشان این بوده که پس از مرگ هم به مشهد برگردند و در این خاک برای همیشه آرام بگیرند. یکی از این آدمها که در این کتاب از آن نام برده شده مردی است به نام ایجی اونیو. او میگوید در سفر همراه بایسته است و در راه زندگانی شفقت و مهربانی. این مرد که ژاپنی است حدود ۵۰ سال در مورد ایران تحقیق و پژوهش نموده و در ایران زندگی کرده است. اواخر عمر که به ژاپن برگشته بود وصیت کرده است که پس از مرگش جنازه را سوزانده و خاکسترش را در گورستان ژاپنیها در تهران به خاک بسپارند. کسانی که عاشق ایران خانم میشوند هیچگاه نمیتواند از این معشوق زیبا دل بکنند.
نکته مهم دیگری که در این کتاب به آن اشاره شده است ماجرای اولین زنی است به نام الا ماریا که در اوایل قرن بیستم به ایران سفر کرده است و از حرم امام رضا فیلمبرداری نموده است به تازگی این فیلمها مرمت شده و قابل دیدن هستند.
نکته دیگری که توجه مرا در هنگام خواندن کتاب به خودش جلب کرد بیشتر مسافران خارجی تلاش کردهاند تا در هنگام زیارت و دیدن و تماشا و گردش در حرم امام رضا به ذهنیت یک مومن دست یابند.: برای من این سوال پیش آمد: ذهنیت یک مومن چه ویژگیهای دارد که همه سیاحان و خارجیهایی که به مشهد سفر کردهاند تلاش کردهاند و میکنند تا وقتی به اماکن مقدس مسلمانان وارد شوند به آن دست یابند؟ ذهنیت کسانی که از راههای دور برای دیدن امام و زیارت آن میآیند چه چیزی را در خود دارد؟ وقتی زیارت انجام میشود با خود چه چیزی را به دیار و سرزمین خودشان میبرند?
مطلب دیگر که جالب است و در این کتاب به آن اشاره شده است این است که روزگاری بسیار دور یا نه چندان دور در بازار مشهد در هر مغازهای یک نفر روسی میدانسته است. چیزی که امروزه شاید به ندرت در بازار مشهد کسی یافت شود که زبان روسی بداند. گویی مردم بر اساس روزگار خویش زندگی میکنند مثل اکنون که در همه فروشگاههای اطراف حرم یک نفر عربی میداند و میتواند با مسافران کشورهای عربی حوزه خلیج فارس عربی حرف بزند.
نکته دیگر این است که قبر گوهرشاد در هرات است و برای دیدن چند اثر دیگر که همزمان با این بنا شده و ظاهراً شبیه هم هستند باید به هرات و سمرقند سفر کرد.کاش وضعیت و شرایط افغانستان این کشور زیبا به گونهای بود که ما هم میتوانستیم به راحتی به هرات برویم. دیدار از سرزمین هرات و خراسان بزرگ آرزویی است برای خراسانیان که امروز این سرزمین کهن تکه پاره شده و از هم دور افتاده است.
اکنون که کتاب کتاب را تمام کردم و آن را بستم تنها یک چیز در درون من شعله ور شده است و آن سفر سیاحانه به حرم و تهیه عکس و گزارش از حرم است. هر آنچه که میبینم و حس میکنم و دلم گواهی میدهد. در حرم آینه بسیار است در همه رواقها همه جا آیینه کاریست به گونهای که آدمی در خودش در مردم و در آسمان غرق میشود. تماشای آینه کاریها به گونهای است که آدمی نه خودش را مییابد و نه دیگران را گویی روحی است در میان جمع. در جای از کتاب میخوانیم: آینه همچنین میتواند تصویری از روح آدم باشد از درون من که سابقاً همچون آیینه بوده است پاک و منزه است .آینه تصاویر بیرون و واقعیت را در خود منعکس میکند و زمانی که پاک و تمیز است شکوه و جلال خدایی را در خود منعکس میسازد. اگر به حرم تشریف بردید داخل رواقها آینه کاریها را با چشم دل بنگرید تا هم خود هم دلتان هم روحتان و هم خدایتان را همزمان ملاقات کنید.
عبدالمطلب برات نیا