یاد داشتی بر کتاب روزها

روزها

نویسنده: عبدالمطلب برات‌نیا 

حدود یک ماه هست که مشغول خواندن یکی از بهترین کتاب‌های معاصر در زمینه خاطره نویسی و زندگینامه نویسی هستم. دیروز که 13 خرداد بود آخرین صفحه جلد چهارمش را خواندم. من با اسم محمد علی اسلامی ندوشن از دوره دبیرستان آشنا بودم. یکی از درس‌های فارسی ما نویسنده‌اش ایشان بود. متن یادم نیست که چه بود. هرچه که بود آنقدر زیبا بوده است که تا همین چند روز پیش بیادم بوده باشد. بارها گفته‌ام که آدمی جستجو گر هستم و راهم را در بی‌رهه ها گاهی سپری کرده و می‌کنم. در این گشت و گذار شبانه که معمولاً در انتهای یک روز انجام می‌دهم شبی رسیدم به کتاب روزها نوشته محمد علی اسلامی ندوشن. چهار جلد بود. با خودم قرار گذاشتم تا هفته‌ای یک جلد را بخوانم. به قولم وفا کردم شاید یک هفته تأخیر شد بنا به ضرورت داشتن میهمان از تهران و شیراز که از بد روزگار این میزبانی با پایان خوشی همراه نشد و دوستان بی‌مروتی کرده و در کمال بی‌ادبی رفتند، بی خداحافظی و بی‌تشکر که اگر فرصت شد روزی خواهم نوشت.
بهرحال در طی پنج هفته گذشته صبح و عصر روزی یک تا دو یا سه ساعت خواندم و گوش کردم. کتاب روزها کتابی است زیبا و دلنشین با نثری روان و روایت گونه در چهار جلد که در آن دکتر محمد اسلامی ندوشن از سن 4 تا 53 سالگی زندگی خودش را شرح داده است. دکتر اسلامی هر کدام از این چهار جلد را با مقدمه‌ای زیبا شروع می‌کند تا ما را به دنیای زیبای کتاب ببرد. ایشان جلد اول را به خاطرات خود از سال 1308 تا 1318، جلد دوم را از سال 1317 تا 1323، جلد سوم از سال 1323 تا 1324 و جلد چهارم از سال 1332 تا 1357 اختصاص می‌دهد. از میان این چهار جلد جلد اول و دوم به خاطران زندگی شخصی ایشان تا ابتدای ورود به دانشگاه تهران است و جلد سوم و چهارم به معرفی آثار قلمی خودش و دوستانش که دار فانی را وداع گفته‌اند و دیار خاموشان پیوسته‌اند اختصاص دارد. در پایان جلد چهارم بخشی را هم اختصاص داده اند به دلایل سقوط رژیم پهلوی که بسیار خواندنی و قابل تأمل است.
درباره این چهار جلد کتاب افراد اندیشمند زیادی قلم زده و سخن گفته‌اند و من شاید به دلیل کمی سواد چندان حرفی برای گفتن نداشته باشم. شما می‌توانید مقالات و نوشته‌های گوناگونی که درباره کتاب روزها نوشته شده است را بخوانید. حتی برخی از افراد پایان نامه‌های تحصیلی خود را به بررسی این کتاب و تطبیق آن با نوشته‌های سایر نویسندگان جهان مثل آندرو مالرو و کتاب ضد خاطرات اختصاص داده اند. برای آشنایی با مطالب این چهار جلد برخی موارد را ذکر می‌کنم. بهترین یادداشتی که درباره این کتاب پس از خواندن تمامی چهار جلد خواندم مقاله‌ای است با نام: مرور بر کتاب «روزها» خاطرات یا سفرنامه؟ نوشته: «مریم غفاری جاهد» که در سایت ماهنامه چوک منتشر شده است. مطالب زیر از این مقاله انتخاب شده است:
اسلامی در باب علت نگارش زندگی نامه خود اسلامی بازگشت به گذشته را نوعی باز شناخت خود می‌داند و این که از خود بپرسد در گذشته چه کار کرده است. دلیل دیگر نوشتن خاطرت از نظر اسلامی یادآوری روزهای خوش گذشته و راحت پذیرا شدن مرگی است که روز به روز به انسان نزدیک‌تر می‌شود. او اعتراف می‌کند نوشتن از گذشته هر چند با امانت همراه باشد دقیقاً همان چیزی نیست که بوده است به دلیل این که «هیچکس نمی‌توان شخصیت امروزی خود را –هنگامیکه می‌نویسد؛ از گذشته هایش-که یاد را از آنها به زایش می آورد-جدا نگاه دارد. پس آنچه ما اکنون می گوییم، هم از دیروز در آن است و هم از امروز…»(ج 1: 15)
دلیل دیگری که برای نوشتن خاطرات به نظرش می‌آید و در مقدمه به آن اشاره کرده چنین است:

«از همه اینها که بگذریم، آیا این نوشتن ها، به یاد آوردن ها، بر سر مزار روزها بازگشتن نشانه آن نیست که آرام آرام مرگ بر در می کوید و یا آیا همه اینها یکی از همان ترفندها نیست، برای آن که ندای او را با بیم کمتر بشنویم خود را با یاد گذشته مست کنیم و اگر روبرو دورنمای دیوار است خود را بر پهنه گذشته بگسترانیم، برای آن که به خود بگوییم که هنوز هم بی پهنه نیستیم؟ کلاف زمان به آهستگی باز می‌شود، ما بر پشت خاطره‌ها روندگان بر جای مانده‌ایم. …»(مقدمه)

ویژگی مشخص این نویسنده، عشق و علاقه به سرزمینی ایران است و هر وقت مسائل و مشکلات ایران او را رنجیده خاطر کرده، کتابی در آن مورد تألیف کرده است. در مقدمه کتاب «باران نه رگبار» نوشته است: طی چهل سال آنچه نوشتم حتی در زمینه ادبیات خالص یا هنر، همواره از دل مشغولی درباره ایران بر کنار نبوده‌ام. این حداقل وظیفه انسانی بود برای یک شهروند که نه ادعایی داشت و نه چشمداشتی ولی خود را مدیون کشور خود می داشنت و نمی‌توانست از ادای این دین شانه خالی کند. (ص 276)

او ایران را بارها به مرغ ققنوس که هر هزار سال یکبار می‌میرد و از خاکسترش تخمی حادث می‌شود تشبیه می‌کند و در این ارتباط می‌نویسد: فرهنگ ایران امروز با بزرگترین آزمایش عمر خود رو به روست برای معارضه با فرهنگ‌های بیگانه، فرهنگ‌های معارض مثل ترک و مغول در سطحی پایین‌تر از فرهنگ ایران بودند اما این بار فرهنگ غرب مجهز به صنعت و اقتصاد …است که ما باید مصمم به مقاومت و دفاع از آن شویم. (ص 33(

می‌توان گفت خاطرات اسلامی ندوشن نوعی ادبیات اعترافی نیز هست به طوری که با کمال صداقت برخی شیطنتهای خود را نیز نقل کرده است. «زمانی که به همراه دوستان دبیرستانی خود برای تفریح به باغی می‌روند و در آنجا اقدام به خوردن شراب می‌کنند و یا این که در خوابگاه دانشجویی به سیگار کشیدن معتاد می‌شود هر چند که خیلی زود انرا ترک نمود و یا این که اقرار می‌کند در طول زندگی خود چند بار در سنین نوجوانی عاشق افرادی می‌شود که این عشق هرگز در طول عمر برای او تکرار نشده است.»(ایران منش، 1391: 18(

همانطور که اشاره شد محتوای این چهار کتاب در برهه‌های مختلف زندگی متفاوت است. در جلد اول بیشتر شاهد شرح مسائل فرهنگی و اجتماعی و وقایع ساده محل زندگی راوی هستیم و در کتابهای بعدی کم کم جامعه گسترده‌تری پیش روی خواننده گذاشته می‌شود به طوری که شرح زندگی بزرگان ادب و سیاست و مسائل فرهنگی شهری و کشوری مطرح می‌شود. در این چهار کتاب کل وقایعی را که یک شخص تحصیلکرده که از یکی از دهات ایران برخاسته و به شهر نشینی و دنیای غرب نیز روی آورده تجربه کرده یافت می‌شود و در این میان نظرات شخصی نویسنده و افکار فرهنگی و مذهبی وی نیز در نقل خاطرات دخیل است.

اسلامی در ده متولد می‌شود جایی دور افتاده که نظام ارباب رعیتی حاکم است و او و پدرش به نوعی جزو ارباب ها هستند برای همین است که او می‌تواند در همه محافلی که در روستا تشکیل می‌شود شرکت کند و از زیر بم زندگی و مسایل جاری در روستا سر دربیاورد. دو تن در تربیت ادبی وی نقش داشتند یکی خاله اوست که کتابی از سعدی دارد و دایم انرا برای او می‌خواند و دیگری دایی‌اش که به مثنوی معنوی علاقه‌مند است و انرا در خانه دارد. در این خاطرات ما با آدم‌های جالب و بیاد ماندنی روبرو می‌شویم و با انها همدلی می‌کنیم و در تاریخ سیر می‌کنم. مثل معصومه خدمتکار خانه پدرش. یا با برخی موارد می‌خندیم به روزگار مثل عروسی کوکب و گاهی با او سر کلاس درس می‌نشینیم تا بیاموزیم و چون او که سعی دارد انشاهای مسجع بنویسد ما هم در ذهنمان قصه زندگی مان را آهنگین می‌نویسیم.

زیبایی کار او در این است که تمام جزئیات توجه کرده و اطلاعات دقیق و جامعی از آن روزگار به ما ارائه می‌دهد از نحوه زندگی تا معامله و شیر دوشی و جفت گیری بزهای نر و ماده که بسیار خواندنی است. واقعاً نمی‌توان همه زیبایی های این کتاب را در چند صفحه خلاصه کرد و نوشت. باید با کتاب مدتی زندگی کرد و با او در دل تاریخ و زندگی شخصی این مرد پرتلاش راه رفت و تماشا کرد؛ چه زمانی که از علاقه دختری به خودش حرف می‌زند و چه زمانی که از صادق هدایت و شاه می‌گوید. او صادقانه هم حرف می‌زند و هم می‌نویسد. خودش می‌گوید من سعی کردم تا واضح حرف بزنم و تا جایی که امکان داشته حرفم را زده‌ام. او وارد هیچ کار سیاسی نمی‌شود هر چند که با دقت مسایل سیاسی ایران را در دهه‌های گذشته دنبال می‌کند و با همه بزرگان جریان‌های حاکم بر کشور نشست و برخاست دارد.

 

درس دیگری که او به ما می‌دهد هیچگاه از سرنوشت فرار نمی‌کند و غم نان و روزی را نمی‌خورد و همه حوادث بد را فرصتی قرار می‌دهد برای رفتن به جلو. وقتی به فرانسه می‌رود بیست و چند سال دارد اما برای اموزش زبان فرانسه مانند کودکی هفت ساله در کلاس می‌نشیند و به حرف معلم گوش می‌داد و کلمه به کلمه می‌اموزد. او همه تلاشش را برای آموختن می‌کند برای اینکار به همه جا سر می‌زند. وقتی هم زبان را یاد می‌گیرد دوباره برای زبان دیگری اقدام می‌کند و اینبار به سراغ انگلیسی می‌رود. اموختن و نوشتن و اندیشیدن از او مردی می‌سازد ماندگار و خاطره انگیر. متفکری که دلش برای ایران بود و به قول خودش هرچه داشت در مورد ایران نوشت. اما کاش از اندیشه هایش بعد از انقلاب و جنگ هم می‌نوشت و این دوره تاریخی در کتاب روزهای او خیلی خالی است. و اخر اینکه وقتی فهمیدم او در کانادا از دنیا رفته و همانجا به خاک سپرده شده دلم گرفت. کاش او اینجا در خاک ایران به دیار خاموشان می‌رفت. کاش!

سایت کتاب نیوز او را اینگونه معرفی کرده است: محمدعلی اسلامی ندوشن سال 1304 در ندوشن یزد زاده شد. او دانش‌آموخته حقوق بین‌الملل از فرانسه است و استاد پیشین دانشگاه تهران، که علاوه بر دروس حقوقی، به تدریس نقد ادبی، سخن‌سنجی و ادبیات تطبیقی نیز می‌پرداخت. اسلامی ندوشن سال‌ها زندگی خود را صرف تحقیق در آثار علمی و ادبی ایران و ترجمه آثار نویسندگان جهان کرده و آثارش به‌صورت کتاب در بیش از 50 جلد در زمینه‌های گوناگون اعم از ادبی، فرهنگی و اجتماعی به چاپ رسیده است.

برخی از کتاب‌های محمدعلی اسلامی ندوشن عبارت‌اند از: «ماجرای‌ پایان‌ناپذیر حافظ»، «چهار سخنگوی‌ وجدان‌ ایران»، «تأمّل‌ در حافظ»، «زندگی‌ و مرگ‌ پهلوانان‌ در شاهنامه»، «داستان‌ داستان‌ها»، «سرو سایه‌فکن»، «ایران‌ و جهان‌ از نگاه‌ شاهنامه»، «نامه‌ نامور»، «ایران را از یاد نبریم»، «به‌ دنبال‌ سایه ‌همای»، «ذکر مناقب‌ حقوق‌ بشر در جهان‌ سوم»، «سخن‌ها را بشنویم»، «ایران‌ و تنهائیش»، «ایران‌ چه‌ حرفی‌ برای‌ گفتن‌ دارد؟»، «مرزهای‌ ناپیدا»، «شور زندگی‌» (وان گوگ)، «روزها» (سرگذشت – در چهار جلد)، «باغ سبز عشق»، «ابر زمانه‌ و ابر زلف»، «افسانه افسون»، «دیدن‌ دگر آموز، شنیدن‌ دگر آموز»، «جام‌ جهان‌بین» و «آواها و ایماها».

جملات منتخب از این روزها:

” من در قعر ضمیر خود احساسی دارم و آن این که رسالت ایران به پایان نرسیده است و شکوه و خرمی او به او باز خواهد گشت. من یقین دارم که ایران می تواند قد راست کند و آنگونه که درخور فرهنگ تمدن و سالخوردگی اوست نکته های بسیاری به جهان بیاموزد .

تهران مانند زنی است که پاهایش را روی هم می گرداند و سیگار «کنت» می کشد، عینک دودی می زند و «ودکا لایم» می خورد؛ «بی کینی» می پوشد و حمام آفتاب می گیرد، اما وقتی پای صحبتش بنشینید، از اُملّی و سبک مغزی و حمق و پرمدّعایی و شلختگی و ورّاجی او، آدم تا سر حدّ مرگ ملول می شود.

تا سال ها پیش کمتر بدبین بودم، ولی در این سال ها، افت اخلاقی مردم مرا غمناک کرده است. اگر ملتی از حداقل سطوح اخلاقی خودش تنزل کند برگرداندن آن به طرف اصول اخلاقی، مشکل است . ”

سه یا چهار ساله بودم،دقیق نمی‌دانم.نخستین خاطره‌ای که دارم آن است که از حیاط خانه به طبقهء پایین که حوضخانه بود افتادم.سه متری بلندی داشت و دورتادور حوض تخته سنگهایی بصورت تیغه،یعنی ایستاده نصب کرده بودند.چانه‌ام درست روی‌ یکی از این تیغه‌های سنگ خورد و زخم شد،ولی عیب دیگری پیدا نکردم.به نظر خیلی‌ها معجزه‌ای بود که کسی از چنین بلندای روی لبهء سنگ بیفتد و سالم بماند.توی‌ ده پچ‌پچ افتاد که«نظر کرده است»،و از آن پس زنهایی برای خوشامد می‌آمدند و می‌گفتند که خواب دیدیم که در بزرگی چه و چه خواهد شد و آینده‌های پر آب و تابی‌ برای من پیش‌بینی می‌کردند.

از همان کودکی از عروس بی‌اندازه خوشم می‌آمد،برای آن‌که بطرز خاصی آراسته‌ شده بود و با زنهای دیگر فرق داشت.پر از زرق و برق و رنگ و نگار بود.عروسهایی که‌ از خانواده‌های اعیان بودند،چارقد توری پولکدار بر سر آنها می‌کردند که پولکها در زیر نور برق می‌زند.یک شی‌ء زینتی بود،گر،شبیه به یک گردهء سوهان،که از موم درست می‌شد و پولکهای رنگارنگ توی آن می‌نشاندند و جلو پیشانی عروس می‌آویختند،و آن‌ پولکها نیز می‌درخشید.

زیرا ابروی او را برمی‌چیدند و سرخاب و سفیداب به صورتش می‌مالیدند و سورمه به‌ چشمش می‌کشیدند و گلاب به تنش می‌زدند و سر انگشتانش را حنا می‌بستند و پیراهنی‌ که بر تن او بود،از زربفت یا اطلس،غالبا به رنگهای تند بود:سرخ یا سبز یا بنفش،و بر روی آن ارخالق ترمه یا رضا ترکی.

عروس نمونهء کامل رمز و شکنندگی و شرم و لطف زنانه بود.ساکت می‌نشست، سرش را به زیر می‌انداخت،مانند بت،آراسته و بیحرکت.توی چادر نماز خود یک عالم‌ اسرار بود،همان خرمن ناز که می‌گفتند،او بود.

نخستین اتومبیلی بود که به کبوده می‌آمد.بیرون دروازه ایستاده بود(آن سالها همهء اتومبیلهای سواری را فورد می‌گفتند)و بوی خوشایند بنزین می‌داد.نخستین بار بود که‌ بوی بنزین و بوی صنعت به بینیم می‌خورد.راننده مرا گرفت و روی دشک سوار کرد.از همه عجیبتر بنظرم دو چراغش آمد که مانند دو چشم حیوان بودند.راننده بوق هم زد و دهاتیها ترسیدند و فرار کردند،از آن بوقهای شلجمی شکل بادی بیرون در که صدای‌ نکره‌ای می‌داد.

در مدرسه نیز که معلم ما قرار گرفت به هیچ‌وجه جذبه و زهرچشم‌گیری نداشت.با ادب و ملایمت رفتار می‌کرد.هرگز دست به شلاق یا ترکه نمی‌برد.حداکثر گوش‌ بچه‌ها را می‌کشید.با این وصف،حالتی احترام‌انگیز داشت و همهء بچه‌ها رعایت جانب‌ او را می‌کردند.ولی جنبه‌ای که بزودی سروصدایش در ده پیچید و او را فرد انگشت‌نمایی کرد خصیصهء با طهارتیش بود.نظافت شرعی را به حد وسواس رسانده بود. هر شب به حمام می‌رفت و غسل می‌کرد.چراغ قوه‌ای داشت که با دینام کار می‌کرد، یعنی لای دست که قرار می‌گرفت،اهرمکی داشت که فشار می‌دادند،و آن،دینام را به‌ کار می‌انداخت و با صدای«قیچ»یک اشعهء نور می‌افکند.بدین صورت،با باز و بست کردن دست،اشعه‌های متناوب می‌افتاد و خاموش می‌شد و جلو پا را خوب روشن‌ می‌کرد.

کتابهای دورهء اول ابتدایی دارای عکسهای زیبا و قصه‌های دلنشینی بود.قصهء «چوپان دروغگو»و قصهء«اندکی صبر کن تا خواجه بیدار شود»و«لاک پشت و خرگوش»که درسهای اولیهء زندگی عملی را به ما می‌داد.

کسانی که در ده زاییده می‌شوند و در آن می‌بالند-آن هم یک ده سنتی و کهنسال- خیلی بیشتر در ایران به قوام می‌آیند تا آنان که زاییدهء شهر هستند.زمانی که من کودک‌ بودم و دهها هنوز دست نخورده بودند می‌بایست ایران را در ده شناخت.بیابان و جوی‌ آب،بیابانی که در آن لشکر سلم و تور گمشده بود،و جوی آبی که تمدّن ایران در کنار آن ترکیب گرفته و در مسیر آن حرکت کرده بود.

سالهای اول زندگی من در ده موجب گشت که ایران ذرّه‌ذرّه در وجودم نشست کند، مانند باران نرم که تا مغز استخوان زمین را می‌خیساند.ایران فرتوت چند هزار ساله که‌ پیوسته متغیر بوده است و همیشه همان،ایران آفتاب‌پرست،آتش‌پرست و سپس ایزد پرست،که هنوز که هنوز بود چون ماه نو را می‌دیدند،چشم می‌بستند،دعا می‌خواندند و به روی محبوبی نگاه می‌انداختند؛و چون شامگاه،چراغ روشن می‌شد،بر آن سلام‌ می‌کردند،و آتش نمی‌بایست در اجاق خانه خاموش شود.همهء اینها بر خود،بار چند هزار ساله داشتند.حتی گرمای تابستان و بوی بد کوچه‌ها و حشراتی که در سکوت‌ سنگین ظهر وزوز می‌کردند،یادآور ایران کهنسال بودند که نسلهای متمادی در آن آمده‌ و زندگی کرده و رفته بودند…ص 135-141

یک جریان فوق‌العاده مهم و شاق بود.زنهایی که تمام عمر به آنها تربیت پوشیدگی‌ داده شده بود،و از شش هفت سالگی عادت کرده بودند که روی و هیکل خود را از نامحرم پنهان دارند اکنون می‌بایست در جلو مردان غریبه ظاهر شوند.عادت و منع‌ درونی،از منع شرعی مشکل بیشتری داشت.مردها نیز به نوبهء خود چنین می‌اندیشیدند که اگر چشم نامحرم-حتی دوستان و همقطاران آنها-بر ناموسشان بیفتد،چنان است‌ که گویی از راز بزرگ مگویی پرده برداشته شده است،که پنهان ماندنش با حیثیت و هستی آنها بستگی دارد.چنین می‌پنداشتند که همین نگاه کردن تا حدی مرادف با هتک ناموس خواهد بود،یعنی درآمد و دالانی برای ورود به حریم حرمت آنها.گذشته از این،جواب«رعیت»ها را چه بدهند؟تا آن روز یک تفاوت عمده که باروی اجتماعی‌ را در میان«رعیت»و«ارباب»بر سر پا نگاه می‌داشت حجاب بود.زن رعیت مانعی‌ نبود که روی خود را بنماید،همان مرتبهء پایین اجتماعیش،فقرش،او را از رعایت آداب‌ معاف می‌داشت.ولی زن«ارباب»هرگز.بنابراین حجاب یک وجه تمایز اجتماعی و اقتصادی نیز بود که آبرو و شأن خانواده به آن بستگی داشت.

 

 

در پایان چهار جلد می‌نویسد: بیایید تا آرزو کنیم که حرف آخر در مورد سرنوشت دنیا از دهان عقل بیرون آید. دکتر ندوشن به دلیل کهولت سن در کنار فرزندانش در کانادا زندگی می کردنند که در 5 اردیبهشت 1401 درگذشتند و در تورنتو کانادا به خاک سپرده شدند .

 

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *