یادداشت‌های زیر زمینی

یادداشت‌های زیر زمینی

🏑داستایوفسکی

یادداشت‌های زیرزمینی؛ اعتراف یا گفت‌وگو با مخاطب

نویسنده: عببدالمطلب برات نیا

بعد از یکی دو هفته هم‌نشینی با «یادداشت‌های زیرزمینی» داستایفسکی، سرانجام کتاب را به آخر رساندم. تجربه‌ای که در ظاهر آسان می‌نمود، اما در عمق، سخت و پُرپیچ‌وخم بود. پیش از این هم آثاری از داستایفسکی خوانده بودم، اما این کتاب، جنس دیگری داشت. دشواری‌اش نه در زبان و خوانش، بلکه در ژرفای لایه‌های پنهان و «فرامتن» آن بود؛ لایه‌هایی که هر کدام همچون اتاقی نیمه‌تاریک، باید با شکیبایی و دقت گام به گام کشف می‌شدند.

مترجم کتاب ـ حمیدرضا آتش‌برآب ـ در ابتدای اثر مقدمه‌ای نوشته که بی‌گمان برای ورود به جهان این اثر ضروری است؛ مقدمه‌ای که همانند نقشه‌ای ابتدایی، مسیر را روشن‌تر می‌کند. افزون بر این، در پایان کتاب چهارده تفسیر از منتقدان برجستهٔ ادبیات جهان و ادبیات روسیه آمده است؛ نگاه‌هایی که هر کدام از زاویه‌ای خاص، این اثر را بازخوانی کرده‌اند. همین تنوع نگاه‌هاست که عمق و گسترهٔ کتاب را بیش‌تر نشان می‌دهد.

باید بگویم این کتاب، به‌سادگی برای همهٔ خوانندگان مناسب نیست. «یادداشت‌های زیرزمینی» اثری است فلسفی، روان‌شناختی و اجتماعی؛ کتابی که بیش‌تر با ذهن‌هایی خو می‌گیرد که اهل مکاشفه، تأمل و پرسش‌گری باشند. جالب این‌جاست که داستایفسکی در نگارش آن، بی‌شباهت به «اعترافات» ژان‌ژاک روسو عمل نکرده است، اما رویکردش متفاوت است: او به‌جای صراحت روشن‌گر روسو، لایه‌های تاریک و درهم‌تنیدهٔ روح انسان را به تصویر می‌کشد؛ نه برای قضاوت، بلکه برای مواجهه.

معرفی و ساختار اثر

 

«یادداشت‌های زیرزمینی» نخستین اثر مهم داستایفسکی پس از بازگشت از تبعید در سیبری است و از شاخص‌ترین آثار ادبیات مدرن به‌شمار می‌رود. این داستان بلند در سال ۱۸۶۴ در مجلهٔ «دوران» منتشر شد و در طی بیش از یک قرن و نیم، جایگاه خود را به‌عنوان یکی از شاهکارهای ادبیات روسیه حفظ کرده است.

کتاب در دو بخش مجزا نوشته شده است:

بخش نخست: «زیرزمین»؛ اعترافات و تک‌گویی‌های راوی، مردی بیمار، منزوی و تلخ‌اندیش که با جهان و مردمش سرِ آشتی ندارد. این بخش به شکل مونولوگ فلسفی است و خواننده را با ذهن آشفتهٔ او آشنا می‌کند.

بخش دوم: «به مناسبت برف نمناک»؛ بازگشت راوی به گذشته و شرح چند واقعهٔ زندگی‌اش، که ریشه‌های شکست‌ها، حقارت‌ها و انزوای او را آشکار می‌سازد.

داستایفسکی در پیش‌گفتار اثر تأکید می‌کند که شخصیت و یادداشت‌ها خیالی‌اند، اما می‌افزاید که چنین آدم‌هایی در واقعیت وجود دارند و حتی باید باشند تا آینه‌ای برای دیدن شرایط جامعه باشند. «آدم زیرزمینی» صدایی است از نسلی که گذشته‌اش تمام شده، اما همچنان در امروز سایه می‌افکند.

چهرۀ آدم زیرزمینی

شخصیت اصلی، که بعدها به «آدم زیرزمینی» شهرت یافت، ترکیبی است از غرور و حقارت، آگاهی و انزوا، روشن‌بینی و خودویرانگری. او نه قهرمان است و نه ضدقهرمان، بلکه انسانی است سرشار از تناقض؛ انسانی که خود را برتر می‌پندارد، اما از زخم انزوا می‌پوسد. همین ویژگی‌هاست که او را به یک آرکی‌تایپ در ادبیات مدرن بدل کرده است.

 

برخی منتقدان، ایده‌ها و سخنان این شخصیت را انعکاسی از اندیشه‌های خود داستایفسکی دانسته‌اند. اما این برداشت، ساده‌انگارانه است؛ زیرا داستایفسکی با آفرینش این صدا، نه فقط یک فرد، بلکه بخشی از روان جمعی را به سخن درمی‌آورد.

آغاز کتاب با جمله‌ای تکان‌دهنده است: «من آدم خبیثی هستم.» این جمله همچون کلیدی زنگ‌زده درِ اتاقی را می‌گشاید که راوی در آن سال‌ها با خودش جنگیده است. این «هستم» آغشته به زخم است؛ بودنِ او، همراه با باری از تلخی و انزجار.

فلسفۀ زخم

در لابه‌لای یادداشت‌ها، داستایفسکی مفاهیمی بنیادین را می‌کاود: اختیار و جبر، عقل و احساس، فردیت و جمع، زیبایی و زشتی، عشق و نفرت. گاهی این مفاهیم در قالب جملاتی به‌یادماندنی بیان می‌شوند؛ جملاتی که چون خرده‌آیینه‌هایی شکسته، تصویری از تمام رنج انسان مدرن را بازمی‌تابانند.

او می‌نویسد: «زیبایی است که به زندگی بشر هدف می‌بخشد. هنر برای ادامهٔ حیات بشر ضروری است، همان‌قدر که خوردن و نوشیدن.» این‌جا زیبایی، نه کالایی تجملی، بلکه نیازی حیاتی است؛ نیازی که انسان بی‌هیچ قید و شرطی می‌پذیرد.

در جایی دیگر، دوست داشتن واقعی را «از خود گذشتن» می‌داند. و باز می‌گوید: «اصل قضیهٔ یادداشت‌ها، غریبگی و بریدگی از اجتماع است؛ بریدگی‌ای که راوی را به زیرزمین کشانده و او را منزجر از زندگی و از خودش کرده است.» زیرزمین، استعاره‌ای است از همین بریدگی.

عقل و میل

یکی از مهم‌ترین محورهای فلسفی کتاب، تضاد میان عقل و میل است. راوی می‌گوید: «عقل فقط عقل است و جوابگوی توانایی فکری بشر؛ تنها میل است که جلوهٔ کل زندگی و حیات انسان است.» این سخن، یادآور پارادوکس بنیادین هستی انسانی است: ما با عقل، جهان را می‌سنجیم، اما با میل، آن را زندگی می‌کنیم.

 

در جای دیگری می‌خوانیم: «احمقانه‌ترین چیز عالم، هوش شخصی است… سعادت انسان بیش‌تر وابسته است به شور و اشتیاق و اراده، تا استنتاجات عقلانی.» این شور، همان آتشی است که عقلِ سرد نمی‌تواند روشن کند.

تنهایی در میان جمع

 

راوی، پوزیتیویسم و منطق جبری را به سخره می‌گیرد: «دو دوتا پنج تا هم بد چیزی نیست.» اما آن‌چه بیش از همه او را می‌آزارد، طردشدگی است: «بدترین کیفر در زندگی می‌تواند تک افتادن و به لحاظ روانی تنها ماندن در جمع باشد.» این تنهایی، نه فقدان حضور دیگران، که فقدان ارتباط و درک متقابل است.

اختیار، ایمان و بحران حل‌نشده

 

به‌باور داستایفسکی، تنها ایمان می‌تواند آدم زیرزمینی را از بند منطق و جبرگرایی رها کند. او با امتناع از حل بحران معنوی راوی، ناب‌ترین وحدت فرم و اندیشه را در این اثر پدید آورده است. زندگی، برای داستایفسکی، نه مجموعه‌ای از پاسخ‌های قطعی، بلکه میدان مواجهه با تناقضات و پرسش‌های بی‌پاسخ است.

 

آینهٔ ادبیات

 

این اثر نشان می‌دهد که هنر ـ به‌ویژه ادبیات ـ می‌تواند با برانگیختن احساسات، ما را به آگاهی برساند. حتی خاطره، به‌اندازهٔ خودِ واقعیت، توانایی بیدار کردن ما را دارد. «یادداشت‌های زیرزمینی» همانند آینه‌ای شکسته است که هر تکهٔ آن، چهره‌ای تازه از انسان را نشان می‌دهد.

 

جمع‌بندی

«یادداشت‌های زیرزمینی» فقط روایت یک فرد نیست؛ روایتی است از شکاف‌های روانی و اجتماعی انسان مدرن، از تنهایی‌هایی که در دل جمع تجربه می‌کنیم، از جنگ میان عقل و میل، از نیاز به زیبایی و عشق به‌عنوان راه رهایی.

این کتاب، هم اعتراف است، هم محاکمه، هم پرسش‌نامه‌ای بی‌پاسخ. خواندنش آسان نیست، اما اگر با آن همراه شوی، مثل سفر به ژرفای یک تونل است: تاریک، پُرپیچ‌وخم، اما در انتها، روزنی به نور.