عیش

عیش نوشته: آلبرکانو ترجمه: محمد تقی غیاثی

جاده آلبر کامو را ادامه می‌دهم. امروز خیلی کار کردم. خیلی خواندم. هرچند ذهنم و دلم هزار جا هست و هیچ جا نیست. از پرواز در عالم خیال و گیسوی یار گرفته تا کوه و بیابان و مخصوصاً کوه که نمی‌دانم چرا ماه‌هاست با او قهر کرده‌ام و چرا نمی‌روم اما دلم همیشه آنجاست. بعد از ظهر جمعه است و تازه از بیرون برگشته‌ام. تلاش می‌کنم ساکت باشم. خسرو دیروز گفت چرا ساکتی؟ چرا نمی‌نویسی؟ چرا…؟ گفتم تو بنویس و تو بگو که سر دلبران خوش‌تر آن است که آید در حدیث دیگران. واقعاً حوصله خواندن کتاب را نداشتم اما درد بی‌خوابی به جانم زده بود و دوست داشتم یک دل سیر بخوابم اما نشد که نشد. قرص خواب من کتاب است و کلمه رفتم. سراغ کتاب عیش. شما می‌دانید کلمه عیش یعنی چه؟ در فرهنگ لغت امده است که: عیش یعنی زندگی، یعنی خوشی، یعنی خوش گذرانی و … .

عیش کتابی است 112 صفحه‌ای از آلبرت کامو. همان نویسنده طاعون و بیگانه و سقوط کسی که انسانیت را می‌ستاید و ارزش کارهای آدمی را در انسانیت او می‌داند. الان که ساعت ۸ شب است کتاب تمام شده است. من یک نفس خواندمش تا جام می از کتاب نوشیده باشم. بعد از صفحه ۴۰، کتاب به شاعرانگی ‌رسید که مرا یاد کتاب کویر دکتر علی شریعتی انداخت. وقتی متن را می‌خواندم گویی علی شریعتی بود که حرف می‌زد. آلبرت کامو را نمی‌دانستم که اینقدر شاعرانه می‌نویسد اگر می‌دانستم به جای معرفی کتاب بیگانه و طاعونش به دوستانم که اهل دل هستند توصیه می‌کردم اگر دوست دارید با آلبرت کامو آشنا شوید بروید کتاب عیش را بخوانید. ‌نمی‌دانم شما خواننده محترم که سرور بنده هستید چقدر به شاعرانگی در نوشته‌ها علاقه‌مندید، اما من از خواندن عیش لذت بردم. همراه با خواندن کتاب به همه مکان‌های جغرافیایی که به آنها عشق می‌ورزم در خیالاتم همراه با کلمات و جملات این کتاب سفر کردم. به الجزایر و شهرها و روستاهایش به دریا و ساحل و آب و باران و آفتاب و به زندگی و به مرگ. نوشتن درباره این کتاب بسیار سخت است چون مستیی به همراه دارد کوتاه مدت و با دوام. درست مثل خواندن فلسفه. وقتی فلسفه می‌خوانی می‌فهمی چه می‌گوید اما وقتی می‌خواهی برای دیگران بازگو کنی گویی چیزی برای گفتن نیست یا حداقل تو چیزی برای گفتن نداری.

اگر فرصت کنم دوست دارم بسیاری از جملات این کتاب را مشق کنم و بازنویسی کنم. برای دوستان خودم، برای شهر خودم، برای ناز بانوی خودم و برای دل خودم. این کتاب حرف‌های کامو و احساس او از چند مکان جغرافیایی است. او در این کتاب به نظر من ادبیات را به درون جغرافیای مکان برده و مکان را با واژه‌ها چنان آراسته است که گویی عروسی زیباست که آدم نه یک دل که هزار دل عاشقش می‌شود. بهتر است که دیگر من چیزی نگویم و چند جمله را بازنویسی کنم البته بهتر بود که کسی بازخوانی شاعرانه‌ای می‌کرد این متن زیبا را.

در الجزایر کسی نمی‌گوید «برویم شنا کنیم» بلکه می‌گویند «از جام دریا لبی تر کنیم». جوانان در بندرگاه شنا می‌کنند و برای آرمیدن به حلقه‌های شناور روی می‌آورند. وقتی از کنار حلقه‌ای می‌گذرند که دختری در آن نشسته به صدای بلند خطاب به رفیقان خود می‌گویند: من می‌گویم این یک مرغابی است. این‌ها شادی‌های سالمی است در سینماهای کوی گاه آبنبات نعنایی می‌فروشند. روی این آبنبات‌ها به رنگ قرمز مضمون‌هایی نوشته‌اند که برای پیدایش عشق ضروریست. پرسش‌ها چنین است: آیا با من ازدواج می‌کنی؟ آیا دوستم داری؟ پاسخ‌ها به قرار زیر است: تا سرحد دیوانه‌گی. در بهاران. وقتی که عاشق زمینه را آماده ساخت آبنبات را به معشوق می‌دهد. وی همان پاسخ نوشته را تکرار یا تجاهل می‌کند. در این کوی شاهد ازدواج‌هایی بودیم که بدین ترتیب صورت گرفت و خانواده‌هایی دیدیم که بر پایه مبادله آبنبات نعنایی استوار گردید.

از بناهای زشتی که در حلقه توده‌های سیاه است غم جان شکاری برمی‌خیزد که در آن مرگ چهره راستین خود را نشان می‌دهد. به یادبودهای دل‌گونه‌ای که مردم بر گور خویشان خود آویخته‌اند، چنین نوشته شده است: هرچه جز خاطره می‌میرد در این هنگام درختان خرنوب بوی خوش عاشقانه‌ای بر فراز سرتاسر الجزایر می‌پراکند. زمین شاد از زمین شاد از آن است که همه تابستان هم خوابه آفتاب بوده است. و اکنون شب هنگام، پس از باران، همه خاک می‌آرمد. چرا که زهدانش نمناک از بذری است که بوی خوش بادام تلخ دارد. و باز این بو صلای وصلت فرخنده انسان و خاک را سر می‌دهد و در اندرون ما عشقی برمی‌انگیزد که به راستی تنها عشق مردانه در این گیتی است، آن عشق، عشقی است جوانمردانه و میرنده.

با مهر و دوستی امیر برات‌نیا ۵ اسفند 1402

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *