معرفی کتاب یادداشت‌هایی از خانه مردگان

 

یادداشت‌هایی از خانه مردگان

نوشته‌ی فیودور داستایفسکی | ترجمه‌ی سعیده رامز

 

 

نویسنده‌ی یادداشت: عبدالمطلب برات‌نیا

 

در مورد نویسنده‌ی کتاب، چیز خاصی نمی‌خواهم بنویسم. همه‌ی اهل کتاب فیودور داستایفسکی، این نویسنده‌ی بزرگ روسی را می‌شناسند. من بیشتر می‌خواهم از خود کتاب بنویسم.

 

پیش‌تر برایتان نوشته بودم که من از کودکی عاشق کتاب‌ها شدم؛ اما رسیدن به این معشوقه‌های زیبا برایم آسان نبود. من دوست داشتم کتاب‌ها را نه‌فقط بخوانم، بلکه همیشه مال من باشند، کنارم باشند، در آغوش بگیرم‌شان، بوی‌شان کنم، ببوسم‌شان و با عشق نگاه‌شان کنم. اما با پول اندکی که داشتم، خریدن هیچ‌کدام از کتاب‌هایی که دوست‌شان داشتم تا سال‌ها ممکن نشد. با این حال، این نرسیدن، چیزی از عشق من به آن‌ها کم نکرد. محبت‌شان در دلم ماند، پابرجا.

 

یک نکته‌ی جالب این بود که آن‌قدر دوست‌شان داشتم که حتی حاضر نبودم نسخه‌ی کتابخانه‌ای‌شان را ورق بزنم یا بپرسم داخل‌شان چیست. دلم می‌خواست اول صاحب‌شان شوم، بعد در گلستان‌شان گشتی بزنم. هنوز هم این اخلاق را دارم. مثلاً آن‌قدر آثار جیمز جویس را دوست دارم، اما چون هیچ‌گاه نتوانستم بخرم‌شان، حتی آن‌ها را تورق هم نکرده‌ام. دلم می‌خواهد یک روز بخرم‌شان و بعد با آن معشوق ناز خلوتی عاشقانه داشته باشم.

 

این مقدمه را گفتم تا برسم به این کتاب؛ یادداشت‌هایی از خانه مردگان، که برایم همیشه رازآلود باقی مانده بود. تا این‌که مدتی پیش دل به دریا زدم و از سر اشتیاق، سراغ فایل صوتی‌اش رفتم. باید اعتراف کنم که امسال سه جلد از آثار داستایوفسکی را از نمایشگاه کتاب خریدم و همه‌ی پولم را برای آن‌ها خرج کردم. فایل صوتی کتاب دلچسب بود، اما سیر نشدم. تصمیم گرفتم نسخه‌ی چاپی‌اش را هم بخوانم و این کار را انجام دادم. تازه آن‌وقت بود که دیدم کتاب روی کاغذ چقدر زیباتر است. تازه فهمیدم که فایل صوتی، بخش‌های زیادی را حذف کرده است. دیروز کتاب را تمام کردم. حالا می‌دانم راز این کتاب چه بود.

 

پیش از این، فکر می‌کردم این یادداشت‌ها مربوط به خانه‌ای است که ساکنان آن مرده‌اند، نه زندانی در سیبری. اما حالا که خواندم، می‌فهمم که کتاب، روایت روزهای زندان خود داستایوفسکی‌ است. او به خاطر شرکت در فعالیت‌های سیاسی، ابتدا محکوم به اعدام شد، اما بعدتر بخشوده و به چهار سال زندان در سیبری فرستاده شد. گفته‌اند طرح اولیه‌ی این کتاب، در همان روزهای زندان، وقتی در بیمارستان زندان بستری بود، در ذهن او شکل گرفت.

 

در سراسر کتاب، با توصیف‌هایی دقیق، عینی و انسانی از شرایط زندانیان، روابط‌شان، عادت‌های‌شان و نظام نانوشته‌ی زندگی‌شان روبه‌رو هستیم. اگر بخواهیم تصویری واقعی و دقیق از زندان در آن برهه از تاریخ روسیه داشته باشیم، این کتاب مرجع خوبی است. این‌که زندانیان شب‌های بلند زمستان را چگونه می‌گذراندند؟ قوانین نانوشته‌ی میان آن‌ها چه بود؟ چگونه روزهای بی‌پایان محکومیت را تاب می‌آوردند؟ ده‌ها پرسش از این دست را می‌توان با خواندن این کتاب پاسخ داد.

 

بهزاد نوری درباره‌ی این کتاب نوشته است:

 

> «داستایفسکی کوشید تا تجربیات شخصی خود را در داستان دخالت ندهد و به نوشته‌هایش عینیت بخشد. طرح کار با دقت اندیشیده شده است: نخست، وصف کلی زندگی زندان؛ سپس، بررسی سنخ‌های اجتماعی میان‌بندیان با وارسی‌های ژرف‌تر و روان‌شناختی؛ و در نهایت، سرگذشت‌هایی واقع‌گرایانه از وقایع و زندگی محکومان. از جمله، صحنه‌ی نمایش‌های عید میلاد مسیح یا استحمام دسته‌جمعی زندانیان که به‌قول تورگنیف “دانته‌وار” است.»

 

 

 

کتاب از زبان شخصیت الکساندر پتروویچ روایت می‌شود؛ یک نجیب‌زاده‌ی روسی که در میان زندانیان چندان محبوب نیست. رفتار زندانیان با او متفاوت است. برخی به‌خاطر پولی که دارد به او خدمات می‌دهند، برخی از او دوری می‌کنند. او حتی بلد نیست کار کند، اما زندان به او می‌آموزد که برای دوام آوردن، باید کار کند. در جایی از کتاب می‌خوانیم:

 

> «انسان بدون کار، بدون قانون، و بدون تمام چیزهایی که خاصه متعلق به اوست، دیگر انسان نیست و تباه می‌شود و دوباره به صورت حیوانی بازمی‌گردد.»

 

 

 

شخصیت روایت‌گر در بسیاری از مواقع در حاشیه قرار دارد؛ نه از آن‌هاست و نه جدا. همین جایگاه خاص به او قدرت روایت‌گری می‌دهد. او چون قصه‌گویی ماهر، وقایع، شخصیت‌ها و روابط انسانی میان زندانیان را برای ما بازمی‌گوید. می‌نویسد:

 

> «من می‌خواستم، به طور دقیق، درجات گوناگون محکومیت‌ها و تمام اختلافاتی را که مجازات‌ها با یکدیگر دارند و نظراتی را که محکومان در این باره ابراز می‌کنند بدانم… سعی می‌کردم وضع روحی کسانی را که به سوی مجازات بدنی می‌رفتند نزد خود تصور کنم… در آن لحظه، وی وحشتی کاملاً طبیعی و جسمانی، حاد، غیرارادی و ناآگاهانه در خود احساس می‌کند و این وحشت وی را گیج می‌سازد.»

 

 

 

باید توجه کرد که روایت کتاب، خطی و منظم نیست؛ هر فصل، موضوع مستقلی دارد؛ مانند فصل «بیمارستان» یا فصل «آزادی».

 

و در پایان، چند جمله از کتاب را برایتان نقل می‌کنم؛ جمله‌هایی که در ذهنم مانده‌اند:

 

> اگر این‌طور است، پس بگذار باشد.

کار کردن موجب می‌شود نیروهای درون آدمی جان بگیرد.

چشم‌اندازهایی که با سکوت‌شان تأثیری عجیب بر من می‌گذاشتند.

درسته که عروسی و جشن می‌گیریم، اما شب عروسی کوتاهه.

کلاغ اگر صد بار خودش را بشوید، باز هم سیاهه.

هیچ انسان زنده‌ای بی‌هدف و امید نمی‌تواند زندگی کند…

کجا موشی رو دیدی که بتونه به گردن گربه زنگوله ببنده؟

هر چه بیشتر بدانی، باید کمتر حرف بزنی، این‌طوری کم‌خطرتره.

اشتیاقی شدید به یک سرتاخیز و تجدید حیات، مرا چشم‌انتظار و امیدوار نگه داشته بود…

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *