آدام کجا بودی؟
نوشته: هانریش بل
نویسنده: عبدالمطلب براتنیا
جنگ چیست؟ چرا جنگ رخ میدهد؟ چرا عدهای جنگ طلبند و عدهای ضد جنگ هستند؟ من هیچ وقت در چنگ نبودم. من جنگ را در فیلمها دیدم. بعدها در لای روزنامه و بعدها در میان کتابها. شاید هیچ برداشت درستی از جنگ نداشته باشم. با وجود آنکه در زمان جنگ بین کشورم و عراق حضور داشتم اما درست در ماههایی که آماده میشدم بروم سربازی جنگ تمام شد. وقتی رفتم سربازی دیگر جنگ نبود اما آدمهای بازمانده از جنگ بودند. شهر من از مناطق جنگی دور بود. ما نشانهای جنگ را میدیدم. مجروحانی که برای مداوا به شهر من میآوردند یا مردانی که برای شرکت در جنگ راهی میشدند و یا جنازه همشریانی که در جنگ شرکت کرده بودند. من نشانههای جنگ را دیدم ولی خود جنگ را ندیدم پس حرف زیادی از جنگ ندارم اما فکر میکنم کتابهای زیادی از جنگ خواندهام و فیلمهای زیادی هم دیدهام. با خیلی از این کتابها و همراه شخصیتهای واقعی آنها زیستهام مخصوص خاطرات سربازان و فرماندهان جنگ. جنگ یک لجنزار به تمام معناست چون همه امیدها و آرزوهای به گل نشسته انسانهایی آن سرزمین را نابود میکند و برای همیشه اندوهی عمیق بردل بازماندگان برجای میگذارد.
در حین خواندن کتاب خیلی درباره متن فکر کردم. همیشه هنگام خواندن از خودم میپرسم این کتاب چه میخواهد بگوید. این آدمهای وسط این رمان کارشان چیست؟ چرا هستند و چرا باید باشند و چه نقشی در بیان روایت دارند. تا نزدیک آخرهای کتاب چیزی دستگیرم نشد تا اینکه به انتها نزدیک شدم. به آن کشف و شهود همیشگی خودم رسیدم و چیزی در جانم ته نشست کرد. تازه متوجه شدم که هاینریش بل چگونه با روایت این داستان زشتی و کثافت جنگ را به نمایش گذاشته است. در خانواده ما مجتبایی بود که در هنگام جنگ سرباز بود. مدتها بود که به مرخصی نیامده بود. درخواست مرخصی میکند و پس از گرفتن برگه مرخصی و گذاشتن آن در جیبش آماده بازگشت به خانه میشود. در همین لحظات خمپارهای در کنار او به زمین میخورد او شهید میشود. وقتی رسید مشهد برگه مرخصیاش توی جیبش بود. جنگ به همین راحتی میتواند آرزوها را نابود کند و خط زندگی بسیاری را قطع کند. ما مجتبی حج گذار را تا آرامگاه ابدیش تشیع کردیم و همیشه اندوه نیامدنش در دلمان ماند.
داستان این کتاب این است:
این رمان به بررسی تاثیرات جنگ جهانی دوم بر زندگی انسانها و جامعه میپردازد. داستان بل قهرمان خاصی ندارد و تنها روایتگر جنگ و ناکامیهای آن است. کتاب آدم کجا بودی؟ روایت زندگی و سرنوشت سربازانی است که از جنگ فقط قطعات حلبی و عنوان درجه نصیبشان شده است. بل در این داستان بیشتر از آن که نویسنده باشد. تصویرگر است. تصویرگر لحظه های عقب نشینی و شکست آلمانیها در جنگ، سربازانی که خسته و دلمرده از جبهه ها بازمیگشتند. زندگیها و شهرهایی که چیزی جز خاکستر از آنها باقی نمانده بود. شخصیت اصلی داستان مربوط است به یک مهندس معماری به نام «فاین هالس» که به شدت از جنگ خسته شده است. او در عملیاتی جنگی، زخمی و به بیمارستان منتقل میشود و از اینکه زخمی شده است، احساس خوشبختی میکند چون فرصتی برای استراحت پیدا میکند. درمیان مجروحها و بیمارها سرهنگی میبیند به نام «برسن» که حرف نمیزند و فقط گاهی فریادکنان کلمات شامپاین و زن کوچولو را بر زبان میآورد. او عمدا حرف نمیزند و زمانی که معاینه میشود نیز عمداً به یک نقطه خیره میشود تا نگاهش به کسی نیفتد.
او به خوشیها و دلبستگیهایی که پیش از جنگ داشت، فکر میکند. برسن سرپیشخدمت هتل بود. میزان تعظیم او در برابر مشتریها به طبقه اجتماعی این افراد بستگی داشت. درعینحال، به هیچکدام از آنها روی خوش نشان نمیداد و از دیگران توقع تملق داشت. او پس از صرف غذای رایگان در هتل به اتاق اجارهای خود در شهر میرفت و شامپاین مینوشید…
دیدگاه هاینریش بل در مورد جنگ دیدگاه ضد جنگ است و زشتیهای جنگ را با جملات دقیق بیان میکند. او به ما نشان میدهد سربازان و فرماندهان از جنگ چیز حقیقی عایدشان نمیشود و آنها همه درگیر خودشان هستند و گاهی از باتلاقی که خود آنرا خلق کردهاند گیر میکنند و از خود و زندگی خسته میشوند.
برسن فردی کاملا معمولی و سطحی است که نه طرز فکر خاصی دارد و نه وابسته به حزبی سیاسی است. برای او فرق نمیکند که چه کاری انجام دهد، ولی ویژگیهای رفتاریاش در هرکاری سبب موفقیت او میشود. ویژگیهایی که در جنگ نهایت کارآیی را دارند و در خدمت جنگافروزان است. البته با وجود این ویژگیها، در نهایت او نیز از جنگ خسته میشود و خستگی خود را با تمارض نشان میدهد؛ چیزی که در مورد برسن، عالیترین راهکاری است که نویسنده پیش روی شخصیتش میگذارد.
بل نام رمانش را ازباب سوم سفر پیدایش در کتاب مقدس گرفته است. آنجا که آدم از میوه ممنوعه میخورد و گناه خود را پنهان میکند اما در جواب خداوند که میپرسد: «آدم کجا بودی؟» ناگزیر از پذیرش گناه بزرگ خود است. گناهی که سرچشمه گناهان بعدی است. بل شرکت در جنگ را همپای گناه نخستین شمرده است گویا خدا با همین پرسش را از انسان قرن بیستم خواهد کرد که کجا بوده است و این جا است که باید با شرمندگی پاسخ دهد: در جنگ جهانی دوم.
برشی از متن کتاب: هیچ کار عاقلانه ای را نمی شه فوری انجام داد .
دختر آهسته گفت : « بوسه برای چی ؟»، نگاهی غمگین به او کرد و فاین هالس ترسید نکند بزند زیر گریه . «من از عشق می ترسم.»
فاین هالس آهسته پرسید : «چرا؟»
– «چون وجود نداره – فقط چند لحظه طول میکشه.»
فاین هالس اهسته گفت : «ما هم چند لحظه بیشتر وقت نداریم.»
صدای شلیک گلوله هفتم به گوشش خورد و پیش از انفجار آن ، فریادی سر داد، فریاد بلندی که چند ثانیه طول کشید و او ناگهان فهمید که مردن ساده ترین کار نیست .