طاعون

کتاب طاعون نیز از جمله کتاب‌هایی بود که من همیشه آن را می‌دیدم، نه می‌خواندم و نه می‌خریدمش تا اینکه یک روز در یک کتابفروشی بالاخره خریدمش. به طور مختصر با قصه کتاب آشنا بودم. بیماری طاعون وارد شهری می‌شود و همه مردم شهر را درگیر می‌کند. می‌دانستم که طاعون از موش به انسان سرایت می‌کند. در ادامه سیر مطالعه کتاب‌های آلبر کامو هفته قبل را به مطالعه کتاب طاعون اختصاص دادم. برای من که دوره کرونا را با تمام زیر و برش حس کرده‌ام و تعدادی از دوستان و اشنایانم را در این دوره از دست داده‌ و شاهد و ناظر بسیاری از رویدادهای آن بودم، خواندن طاعون دوباره پس از چند سال خاطرات آن دوره را هم در ذهن و هم در جانم زنده کرد. گویی ما نیز در دوره کرونا گام‌های کتاب طاعون را با تمام جزئیاتش زتدگی کردیم. اگر کسی مثل من یا شما این کتاب را بخواهد برای کرونا بازنویسی کند هشتاد درصد کتاب مشترک است، از لحظه ورود بیماری تا پایانش. در انتهای کتاب چنین می‌خوانیم: دکتر ریو به یاد آورد که شادی و خوشبختی همیشه ماندنی نیست. او چیزی می‌دانست که بیشتر مردم نمی‌دانستند. برگزیدگان نمی‌توانستند پزشک یا کشیش باشند به عنوان گزینه سوم می‌توانستند احساس همدردی با انسان‌ها داشته باشند. مردم باید بدانند که با سیل طاعون هرگز نمی‌میرد یا کامل از بین نمی‌رود. می‌تواند سال‌ها و سال‌ها در وسایل شخصی و لباس‌های زیر بخوابد و با مقاوم شدن در برابر پاد زهرها در اتاق‌های خواب انبارها بدن‌ها و قفسه‌های کتاب زنده بماند. شاید روزی برسد که به خاطر بدبختی و عدم آگاهی انسان‌ها دوباره موج‌هایش را بیدار کند و آنها را برای مردن در شهری شاد بفرستد. قبل از اینکه طاعون را مطالعه کنم در حال ترجمه کتاب تاریخ اجتماعی شهرهای خاورمیانه بودم. در آن کتاب به شهری در متن رسیدم که دو نام داشت هوران و اران. اران شهری است در الجزایر. این شهر ویژگی مهمش این است که پشت به دریا است. نام شهر برای من نامی آشنا بود. گویی می‌شناختمش. داستان طاعون از این شهر شروع می‌شود. اگر بخواهم کتاب را به طور مختصر برایتان معرفی کنم باید اینگونه بگویم:

کتاب طاعون در سال ۱۹۴۷ منتشر شد. نویسنده در مورد این کتاب در نامه‌ای به رولان بارت می‌نویسد؛ “در مقایسه با رمان بیگانه طاعون بی‌گفت و گو گذاری است از سرکشی انفرادی به جهان اجتماعی که باید در مبارزه‌هایش شرکت کرد. اگر از بیگانه تا طاعون راهی در جهت تحول باشد این تحول در جهان همبستگی و مشارکت است. رمان طاعون به ماجرای همه‌گیری این بیماری در اران الجزایر و تعطیلی شهر می‌پردازد. بیماری در طی ماه‌ها جان بسیاری از شهروندان را می‌گیرد به طوری که از هر ۱۰ نفر یک نفر در اثر این بیماری می‌میرند. همانطور که واقعاً در قرن نوزدهم در شهر اران این واقعه رخ داده بود. در ابتدا مقامات محلی تمایلی ندارند که نشانه‌های اولیه بیماری یعنی موش‌های در حال مرگ در خیابان‌ها را تایید کنند. روزنامه نویسی می‌نویسد: ” آیا مقامات شهر می‌دانند که اجساد در حال پوسیدن موش‌ها خطری مهلک برای سلامتی مردم شهر به شمار می‌آیند؟” راوی داستان دکتر ریو پزشک شجاع و فداکاریست  که هنگام  در به یاد آوردن آن دوران می‌نویسد:  نمی‌دانم برایم چه پیش خواهد آمد یا هنگامی که همه این ماجرا تمام شده باشد چه رخ خواهد داد. در این لحظه تنها چیزی که می‌دانم این است که مردم بیمارند و به درمان نیاز دارند. در پایان داستان نجات یافتگان از طاعون درسی می‌آموزند: آنها اکنون می‌دانستند تنها چیزی که همیشه می‌توان مشتاقش بود و گاهی نیز به آن رسید عشق به انسان است. داستان طاعون شروع یک درد و رنج است و مقابله انسان با این درد و رنج. طاعون به ابعاد واقعیت‌های زندگی انسان می‌پردازد طاعون را موش‌ها به شهر می‌آورند و کم کم و در عین ناباوری طاعون همه شهر را در چنبره خویش می‌گیرد. با شیوع طاعون بسیاری از عاشقان و معشوقان که قرار بعدی بوسه‌ها و هم آغوشی هایشان را مشخص کرده بودند ناگهان از هم فاصله می‌گیرند، چون از ابتلا به این مرض ترس دارند. آنها این کار را خودخواسته انجام می‌دهند، درست مثل دوره کرونا که آدم‌ها را از هم جدا کرد و ماه‌ها ما خیلی از عزیزانمان را ندیدیم. برای اینکه زنده بمانیم و زنده بمانند، برای اینکه آلوده نشویم و آلوده نشوند. یادم می‌آید که ماه‌ها پدر را ندیدم و این ندیدن‌های کرونایی مقدمه‌ای شد برای ندیدن همیشگی بابا. این تنهایی انسان است که در این داستان روایت می‌شود. انسان در تنهایی بیمار می‌شود در تنهایی بیماری را تحمل می‌کند در تنهایی خوب می‌شود اما گاهی در تنهایی می‌میرد. طاعون در تحلیل کامو به عنوان واضح‌ترین و گویاترین تصویر از مصیبت‌هایی است که می‌تواند بر جامعه انسانی نازل شود. ما تمام مصیبت‌های طاعون را در کرونا با همه وجودمان لمس کردیم‌ اشخاص مختلف داستان شیوه‌های متفاوتی در مواجهه با طاعون دارند.

پانلو با انگیزه دینی ماورایی دست به عصیان علیه طاعون می‌زند. دکتر ریو پزشک وظیفه شناسی است که با تمام توان به مقابله با این بیماری می‌رود و به مداوای بیماران می‌پردازد. تارو با هدف قدیس شدن وارد مهلکه می‌شود. گران برای فرار از تنهایی با اتکا به فطرتش به مبارزه با بیماری می‌رود. کامو می‌گوید: برای روایت رنج و درد راوی باید رنج را متحمل شده باشد. اینک چند سال است که کرونا تمام شده است و همه ما واکسن زده‌ایم و ما از جنگ با کرونا زنده بیرون آمدیم. ما هنوز هستیم و نمرده‌ایم اما به قول دکتر ریو با سیل طاعون هرگز نمی‌میرد و باز آن روزی خواهد رسید که طاعون موش‌هایش را بیدار کند و آن‌ها را بفرستد تا در شهری خوشبخت بمیرند. و باز تاریخ دوباره از نو تکرار می‌شود. در این داستان ریموند رامبر مسافر روزنامه نویس که از معشوقه خود دور افتاده است نجات جان انسان‌ها را در اولویت کار خود قرار می‌دهد. کوتار شخصی که یک بار خودکشی نافرجام داشته در دوره طاعون تجارتی راه می‌اندازد زندگی خودش را بهبود می‌بخشد. کاستل دکتری است که واکسنی برای طاعون می‌سازد. پدر پانلو کشیشی است که طاعون را نتیجه گناه همشهریان خود می‌داند. کامو می‌نویسد اگر این جهانی است که در آن کودکان می‌میرند من این جهان را نمی‌خواهم. پانلو از طاعون نمی‌میرد. او وقتی می‌میرد که حقیقت را خارج از دنیای تک بعدی خود می‌بیند. وقتی که دیگر ایمانی برایش باقی نمانده است و چیزی در زندگیش ندارد. اوج جدایی در طاعون و کرونا جایی بود که آدم حق شرکت در مراسم تشییع جنازه و خاکسپاری عزیزانش را نداشت. شرط لازم برای زیستن داشتن هدف است. هدف دنیای طاعون در عین سادگی بسیار بزرگ است. رسیدن به انسانیت بدون چشم داشت به هرگونه پاداشی. در پایان کتاب خواننده کتاب می‌آموزد ماهیت نیکی کردن به خودی خود زیباست و پاداش آن لذتی است که فرد از عمل خود می‌برد. در پایان چند جمله منتخب از کتاب برگزیده‌ایم که توجه شما رو بهش جلب می‌کنیم: تنها راهی که می‌شود مردم را به هم وصل کرد این است که به آنها وجدان بدهید. هیچ کاری در این دنیا ارزشش را ندارد که دست از آن چیزی که دوستش داری برداری. یادتان باشد شادی و خوشبختی همیشه ماندنی نیست. در بخشی از کتاب از روزهای دوره طاعون این گونه یاد می‌کند: در این لحظه فروریختن امید و خودباوری طوری انجام می‌شد که انگار دیگر نمی‌توانند از جایی که در آن سقوط کرده‌اند بیرون آیند. برای همین هیچ وقت سعی نمی‌کردند در مورد روزهای آتی فکر کنند، از فکر در مورد آینده در مورد آینده خودداری می‌کردند و همیشه چشم‌هایشان را به زمین می‌دوختند اما به طرز طبیعی این عادت با دست انداختن دردها همراه بود و این مقاومت در برابر جنگ به ضرر مردم بود. در حالی که از این سقوط فرار می‌کردند خود را از تصور آینده‌ای که می‌توانست رنج و درد طاعون را تسکین دهد محروم می‌کردند و روزهای پوچ خود اواره می‌شدند و به جای آنکه به زندگی فکر کنند، وقتشان را با غم و غصه سپری می‌کردند و برای آنکه بتوانند مثبت‌اندیش باشند قبول می‌کردند که در این شرایط باقی بمانند.

با مهر و دوستی

امیر برات‌نیا ۳ اسفند ۱۴۰۲

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *