این رمان اسم ندارد، نوشته: هما فاضل
#این رمان اسم ندارد نوشتن درباره کتابی که نویسنده اش دوست و هم گروهی و یا بهتر است بگویم همکلاسی آدم باشد شاید کمی سخت باشد. این بار بعد از مدت ها که کم تر کتاب رمان ایرانی می خواندم و می خوانم رفتم سراغ یک رمان ایرانی. کتابی با نام« این رمان اسم ندارد» نوشته خانم «هما فاضل» نقاش، شاعر و نویسنده مشهدی. آشنایی من با خانم هما فاضل برمی گردد به تابستان همین امسال ۱۳۹۷. از طرف استاد عزیز سرکار خانم مهناز رضایی شاعر، نویسنده و منتقد ادبی به جلسه نقد و بررسی کتاب در روزهای یکشنبه در حوزه هنری دعوت شدم که استاد جلسه جناب آقای محمدریاحی بود. چند ماه بعد در مراسم رونمایی کتاب های خانم هما فاضل که در #هتل_آبان مشهد برگزار گردید شرکت کردم. کتاب ها را خریدم. گذاشتم شان در نوبت خواندن مثل بقیه کتاب هایی که می خرم. هفته قبل شروع کردم به خواندن. امروز تمام شد. از آنجا که نه منتقد ادبی هستم و نه از نقد کتاب چیزی می دانم آنچه که می نویسم #نقد نیست، معرفی و برداشت شخصی من از این کتاب است.
داستان کتاب درباره بیماری است که ذهن را به زوال می کشاند و همه خاطرات آدمی و همه واژه های چیده شده در بایگانی ذهن را به تاراج می برد. بیماریی که نشانه هایش کم کم از راهی دور می رسد و بی آنکه فرد بداند آرام آرام و خزنده و خورنده وارد جسم آدمی می شود و بعد سوم آدم، #ذهن را در طی چند سال به نابودی مطلق می کشاند. به قول نویسنده ای که راجع به بیماری مادرش نوشته بود، می گفت: مادرش هر روز خاطراتش را می نوشته، کم کم که دچار این بیماری شده تعداد واژگان نوشته شده کم و کم تر شده بود تا رسیده بود به تک واژه ها و در نهایت در آخرین روزها صفحات سر رسیدی که در آن خاطرات نوشته می شد خالی مانده بود. این صفحات پر بودند از سفیدی و بی واژه ای. گویی برف فراموشی همه صفحات زندگیش را پوشانده بود و در سفیدی مطلق چیزی نبود که دیده و خوانده شود.
رمان به شیوه لول شخص روایت می شود. ریتم جملات زیباست. واژه های انتخاب شده زیبا هستند چون خانم هما فاضل نقاش است و رنگ را درک می کند، جملاتش حس و حال نقاشی را دارند. نقاشی هایی پر از رنگ، پر از حس و روح. خانم هما فاضل وقتی گریزی می زند به شهر کودکی ها و نوجوانی هایش آدمی را می برد به دل ناب طبیعت، به کوچه باغ های زیبا، به طراوات آلو و آلبالو و به ترشی ریواس نیشابور، به سکوت مقبره عطار و خلوت شاعرانه خیام. در مسیر داستان می توان به سفری خیالی رفت از اوج بودن تا اوج نبودن، از اوج پر واژگی تا بی کرانگی بی واژگی. رمان رمانی ماجرایی نیست، داستانی ذهنی و درونی است از درون زنی که تنهایی اش را دود سیگار و طعم تلخ توتون پر می کند و چشم انداز نگاهش پنجره ای است به آن سوی زیبائی ها و به فرآگاهی روایت می گردد.

بستر داستان یا جغرافیایی داستان شهری است که من در آن قدم زده ام، نفس کشیده ام و رشد کرده ام، کودکی هایم را در کوچه پس کوچه هایش جا گذاشته ام، همه هیجان های جوانی ام را در بستر خاکستری شهر به یادگار نوشته ام. این داستان در این شهر می گذرد بی آنکه نامی از خیابانی برده شود، کاش نام های خیابان هم جایی می داشتند در داستان تا دل آدم می رفت به سال های دور. اگر اهل خیال های عاشقانه هستید و اگر اهل کتابی هستید که شما را به سفری درونی ببرد این کتاب را بخوانید، در کنج تنهایی آن زمان که روزگار شما را در مسیر یک درد بی درد می گذارد. حس مشترک رویایی انسان با بیماری که گاهی هیچ جاره ای جز تسلیم شدن برای آدمی باقی نمی ماند. زندگی سفر است و ما مسافر جاده ی زندگی هستیم. همیشه چمدان سفر باید آماده و بسته شده باشد، چون لحظه رفتن نامعلوم و مقصد معلوم است. ما از اوییم و به سوی او باز می گردیم. شاید سفر بعدی ما هم هیچ اسمی نداشته باشد جز سفر. #امیربرات_نیا ۲۲اسفند۱۳۹۷