پناهندگان پیشاور

پناهندگان پیشاور رمان فرانسوی

پناهندگان پیشاور

پناهندگان پیشاور نویسنده: محمد طعان مترجم: محمدرضا ثابتی

عبدالمطلب (امیر) برات نیا

کمتر از انتشارات به نشر کتاب می‌خرم. نمی‌دانم چرا! سال‌های خیلی دور کتابفروشی انتشارات به نشر یکی از مکان‌های مورد علاقه من بود. این کتابفروشی در خیابان ارگ و روبروی باغ ملی است. نزدیک خانه ملک و هتل خیلی قدیم پارس مشهد. اینجا برای من به دو دلیل جالب و خاطره انگیز است یا بهتر بنویسم سه دلیل مهم. اول بخاطر اینکه کنار این کتاب فروشی متخصص چشمی بود که من و بابا در دهه شصت برای معالجه چشمانم به مطب ایشان مراجعه کردیم. اسم دکتر یادم نیست. وقتی از مطب آمدیم بیرون نبش کوچه روزنامه فروشی بود که در ردیف اول چندین جلد کتاب هم داشت. دکه نبود. مغازه روزنامه فروشی بود تا سال‌ها هم بود اما چندین سال است که دیگر درش بسته شد و رفت. با بابا ایستادیم به تماشای کتاب‌ها. یکی از کتاب‌ها امیر ارسلان نامدار بود. یکی چنگیز خان. من دوست داشتم بابا یا امیر ارسلان نامدار را برایم بخرد یا چنگیز خان. ولی بابا براساس نشر خودش یک کتاب معلومات عمومی خرید. هیچ چیز زیادی ازش در خاطرم نمانده. کتاب را هم ندارم. یادم نیست چه سرنوشتی پیدا کرد ولی یادم هست که آنقدر آن کتاب را خوانده بودم که همه کلی اطلاعات عمومی پیدا کرده بودم و هم به خواندن کتاب معتاد شده بودم. هرکسی هم که به دست می‌گرفت حداقل چند صفحه‌ای از آن را می‌خواند و تورق می‌کرد. بعدها خودم رفتم و کتاب چنگیزخان را بجای امیر ارسلان نامدار خریدم. این اولین و آخرین کتاب غیر درسی بود که بابا خرید.

بعدها وقتی ازدواج کردم. هر وقت از شهرستان بر می‌گشتیم مشهد معمولاً سری به اینجا می‌زدیم و با هم می‌رفتیم ساندویچی. دوتا ساندویچ گوشت سفارش می‌دادیم و با نوشابه شیشه‌ای نوش جان می‌کردیم. بعدهم دوری در خیابان جنت و گاهی هم باغ ملی می‌زدیم و بعد می‌رفتیم سایر جاها.

بچه‌ها که کمی بزرگتر شدند باز اینجا محل جالبی بود. هم می‌آوردیم‌شان بازار برای خرید. هم می‌آمدیم باغ ملی تا آنها تاب و سرسره بخورند و بازی کنند و بعد از بازی با هم می‌رفتیم بستنی و بعد با بچه‌های می‌رفتیم کتابفروشی به نشر. برای بچه‌ها کتاب می‌خریدیم. یادم رفت برایتان بگویم که این کتاب فروشی برخی از کتاب های زبان انگلیسی را هم داشت که در دوره کارشناسی زیاد می‌امدم اینجا. همه ما از این خیابان و این مکان خاطرات خوبی داریم و هنوز هم هر وقت از آنجا عبور می‌کنیم حس خوبی در جانمان دمیده می‌شود، گویی آدمی جان و روحش به مکان گره می‌خورد و تا ابد به مکان وصل می‌شود، پیوندی نامرئی اما مقدس و زیبا. گذر زمان کم کم مثل خیلی مسایل دیگر ما را از اینجا دور کرد. حالا چندین سال است که نرفته‌ام. شاید روزی دوباره برای مرور خاطراتم رفتم. شاید هم به دوستی قرار گذاشتیم که همدیگر را اینجا ملاقات کنیم.

اما برگردیم به کتاب. روزیکه کتاب را خریدم راستش تنها بخاطر قیمت خوبش بود. کتاب 550 صفحه داشت و قیمتش سی ودو هزار تومان بود. برای من که با کتاب رفیقم می‌دانم که قیمت خیلی نازی است هرچند که من بن هم داشتم و تخفیف نمایشگاهی هم خورده بود و چهل درصد هم تخفیف داشت. از مجموعه ادبیات مقاومت چیزی نخوانده بودم. از دفاع مقدس زیاد. نام نویسنده و مترجم هم آشنا نبود. ولی نکته جالب دیگر کتاب این بود که نویسنده فرانسوی بود. چند سالی است که از نویسندگان فرانسوی زیاد کتاب می‌خرم و می‌خوانم بواسطه دختر عزیزم که حالا کارشناس ارشد ادبیات فرانسه است و او هم اهل کتاب. کتاب را به خودم قول دادم یک هفته‌ای بخوانم. نشد. امروز که تعطیل بودم بواسطه روز مبعث. دیشب را تا دیر وقت فهرستی از تمام نوشته‌های من که چاپ شده را برای استادم جناب سید ابراهیم فتاح الحسینی تایپ کرد و فرستادم. امروز بخشی از کتاب مانده بود. یکسره خواندم. عصر پیش از غروب و در وقت بارش برف کتاب تمام شد. کتاب را جزو رمان طبقه بندی کرده‌اند اما به نظرم که رمان نبود. من رمان زیاد خوانده‌ام اما این کتاب به نظر بهتر می‌بود ناداستان باشد. شاید هم رمان بود. خدا داند شما اگر متخصص ادبیات هستید و خوانده‌اید بگویید.

می‌خواهم کمی در مورد کتاب حرف بزنم. قصد نداشتم مقدمه اینقدر طولانی بشود ولی نمی‌دانم چه سری است که هر وقت از کتاب می‌خواهم بنویسم خاطرات زندگی من عجین شده است با کتاب. برعکس هر وقت می‌خواهم خاطرات زندگی را مرور کنم گویی هیچ خاطره‌ای ندارم و روزگار را گذرانده‌ام بدون خاطره.

درباره نویسنده کتاب در سایت کتابراه اینگونه نوشته شده است: «محمد طعان نویسنده لبنانی فرانسوی زبان است که در سال 1952 در صور (جنوب لبنان) به دنیا آمد. او همچنین یک جراح حرفه ای است. او که در لبنان متولد شد، اولین سفر خود را در سن 6 سالگی انجام داد و سپس به ساحل عاج رفت. او در آنجا به خانواده‌اش پیوست و پس از پایان دوره ابتدایی، برای تحصیلات متوسطه به لبنان بازگشت. پس از اخذ مدرک لیسانس (در سن 15 سالگی)، تحصیلات خود را در رشته پزشکی و جراحی در دانشگاه پل ساباتیر ​​در تولوز ادامه داد و جراح وزارت بهداشت مراکش شد و در شهر کازابلانکا 5 سال زندگی کرد. او در سال 1984 با آرزوی افتتاح بیمارستانی در منطقه اصلی خود به لبنان بازگشت. با این حال، جنگ داخلی اجازه نمی دهد. او مجروحان جنگ را مداوا می کند و شاهد جنایات است.»

خب مثل بیشتر کتاب‌ها در مورد این رمان هم مطلب زیادی در گوگل نبود. همه سایت‌ها متن معرفی کتاب در پشت جلد را کپی کرده بودند و منتشر کرده بودند. کاش اینگونه نبود و مدیران سایت‌ها خودشان کتاب را می‌خواندند.

داستان کتاب اینگونه آغاز می‌شود: «سپیده صبح به آرامی چادر سیاه شب را کنار می‌زد و شبح سربازان شوروی را نمایان می‌کرد که گروه گروه از کامیون‌هایی که مقابل فرودگاه جلال آباد به خط ایستاده بودند، پیاده می‌شدند. نظامیان ارتش سرخ که از حدود دوازده سال پیش افغانستان را به اشغال خود در آورده بودند، درست مثل اینکه بخواهند شکست خود را در سیاهی شب از نظرها پنهان کنند، آماده خروج از افغانستان می‌شدند.» و با این عبارات داستان ما را می‌برد به افغانستان، همسایه شرقی که روزگاری جزو سرزمین ما بوده است. و همزبان ما. داستان از رمان محاصره یک روستا توسط گروهبان ارتش افغانستان که تحت کنترل مجاهدین افغانستان است آغاز می‌شود. روستا به فرمان گروهبان گلوله باران می‌شود. ساکنین آواره می‌شوند. ما به همراه یک خانواده مسلمان از دل روستا در این داستان سفر می‌کنیم. خانواده پس از از دست دادن پدرشان با کمک کمیساریای پناهندگان به پیشاور پاکستان پناه می‌برند. اما دست سرنوشت آنگونه که آنها تصور می‌کردند پیش نمی‌رود و خانواده با چالش‌های زیادی روبرو می‌شوند. مسیری که تحت سیطره اندیشه‌های حاکم بر فضا به شدت مسموم و گاهی غیر اخلاقی و گاهی غیر انسانی می‌شود. در این راستا نویسنده تلاش می‌کند تا به بازیگران پشت صحنه جنگ و خونریزی در افغانستان بپردازد. از حاکمان عربستان تا آمریکا و نیروهای حاکم بر پاکستان. در این بین هم سرنوشت خانواده، بیماری دختر خانواده، متهم شدن مادر خانواده به زنا و شلاق خوردن او در ملاء عام. تا تجاوز جنسی به پسر خانواده توسط مدرس قرآن مطرح بیان می‌شود. ظهور گروهک‌های خاص که با سرمایه سعودی و در کشور پاکستان آموزش می‌بینند. ظهور ملاعمر و اسامه بن لادن، نحوه به قدرت رسیدن آنها برخورداری از حمایت‌های بدون قید و شرط عربستان و آمریکا از مسایلی است که در این کتاب به آنها پرداخته شده است.

کتاب شاید برای من و هم نسلان من که از کودکی شاهد تمامی حوادث این کتاب بودیم چیزی جدید نداشت اما برای نسل جوان شاید درس‌های زیادی برای یادگیری داشته باشد. اینکه وقتی ثروت و قدرت با هم تبانی کنند می‌توانند اندیشه‌های التقاطی خاصی را در جامعه و کشور هدف حاکم نمایند. نکته دیگر اینکه ساده لوحی مردم و خوش باوری به حرف‌های حاکمان و رهبران گروه‌های خاص در همه جا و در همه اعصار چه ساده و راحت جان مردمان را می‌گیرد و هر گروهی تحت عنوانی جان جوانان و مردان و زنان همگروه خویش و سایر مردمان بی‌گناه را به جرم اینکه به باورهای آنها مخالفند می‌گیرند. چقدر آدم افسوس می‌خورد وقتی بعضی خبرها را می‌شنود هنوز هم می‌شنویم. من به عنوان یک معلم همیشه با خودم می‌گویم اگر شاگردان به مهارت تفکر انتقادی آشنا شوند چقدر خوب می‌توانند بفهمند که دیگران چه می‌گویند و کدام کلام درست و کدام شبهناک است. و از همه دردناک تر در خاورمیانه اینکه گاهی همه کسانیکه همدیگر را دارند می‌کشند تا بهشت بروند پیرو یک دین و آئین هستند. و این دردی است ابدی. یاد حرف استاد فقیدم جناب دکتر محمد مهدی جهانی افتادم که روزی پرسید چند نوع اسلام داریم؟ و ما همه به هم نگاه کردیم؟ واقعاً چند نوع اسلام داریم. یکی از میان ما گفت: یکیش اسلام ناب محمدی است. و دیگری گفت: اسلام آمریکایی و دیگری گفت: اسلام وهابی و دیگری گفت: اسلام …. یاد حرف دکتر شریعتی افتادم که گفته بود: شیعه علوی و شیعه صفوی و تاریخ پر است از این حرف‌ها…

اگر به مسایلی که گفتم بویژه مسایل افغانستان و نحوه به حکومت رسیدن بسیاری از حاکمان در کشورهای مدیترانه علاقه مند هستید کتاب ارزشش را دارد که بخوانید. گاهی در کتاب برخی مسایل خیلی ساده پیش می‌رود که چندان باور پذیر نیست و به دل نمی‌نشیند. اما خط روایی روان و ساده است. کشش لازم را دارد.