- شهود، نویسنده : فلانری اوکانر، مترجم: آذر عالی پور نشر: دنیای نو
“هیزل موتس” مرد جوانی است که پس از اتمام دوران سربازی (جنگ دوم جهانی) به زادگاهش در جنوب آمریکا بازمی گردد, روستای کوچکی که اکنون متروک شده است. خاطراتی از کودکی را به یاد می آورد که نشان می دهد در خانواده ای خشک و متعصب بزرگ شده است. پدربزرگش یک مبلغ متعصب مسیحی بود که با ماشینش به شهرهای اطراف سفر و موعظه می کرد. هیزل حالا به فردی ملحد تبدیل شده است. او وارد شهر کوچکی می شود و ماشینی قدیمی می خرد و شروع به تبلیغ دینی بدون مسیح می کند. به مرد کوری که به همراه دخترش گدایی و تبلیغ مسیحیت می کند برمی خورد , مردی که به خاطر اثبات آمرزیده شدنش توسط عیسی خود را کور نموده است و….
در یاد داشت نویسنده درباره کتاب آمده است: براستی می توان اصالت یک انسان را در ناکامی و ناتوانی وی در رسیدن به خواسته هایش یافت؟
هیزل موتس شخصیت اصلی داستان است. داستان نه جدی است و نه طنز ولی طنز و جدی در هم تنیده شده است. فضاهای داستان جنون آمیز و چندش آورن، و تاریک است تا جایی که آدم به مذهب و دینش هم شک می کند. مذهبی که در درون ادمی ریشه کرده است و آدمی قادر نیست از شر آنچه بهش معتقد شده خلاص شود حتی مخالفتش با دین هم با کلامت دینش ادا می شود. دینی که قرار است آدم را به راه راست هدایت کند اما شخصیت اصلی داستان مبلغی است که کلیسای بی مسیح را تبلیغ می کند.
و راهی را برای زندگی پیش می گیرد که جنون آور است اما زیر بنای آنها اعتقادات، ناآگاهی مذهبی و دینی است، دینی که قرار است آدم را به راه راست و رستگاری هدایت کند مایه بدبختی و استحمار مردم شده است.
نمی دانم دیگر از کتاب چه بنویسم گر یک رمان به سبک #گوتیک_نو خواستید بخوانید این کتاب را مطالعه کنید.
چند جمله تاب:
وای دوستان، وای. نداشتن دوست در این دنیا سخت ترین و غم انگیزترین دردیست که مرد یا زنی ممکن است دچارش شود!
معتقدم آنچه امروز درسته فردا ممکنه غلط از آب دربیاد، و در زمان حاله که آدم می تونه از زندگیش لذت ببره، البته تا اونجایی که به دیگران هم اجازه بده لذت ببرن.