یادداشتهای روزانه
گذری بر گورستان کتابهای فراموش شده
جناب آقای علی صانعوی مترجم کتاب داشت در مورد کتاب صحبت میکرد. کتاب را ندیده بودم راستش اسشم هم یادم نمانده بود. فقط چون دعوت نامه گروه را زدن بودند آمده بودم. با خودم گفتم اگر کتاب خوب بود و قیمت مناسبی داشت میگذارم در لیست خریدهای سال آینده، چون هنوز همه کتاب هایی را که امسال خریدم فرصت نکردم بخوانمشان.
از تاریح بیاموزیم
می اندیشید چگونه مخالفان را از سر راه بردارد و به این نتیجه رسید که دک و پز کسانی را که جرات مخالفت دارند را باید خرد کرد
وقتی نیچه گریست
ما همانطور که زمانی خدا را آفریدهایم، اینک او را کشتهایم و حال نمیدانیم بدون اساطیر مذهبیمان چگونه سرکنیم.
آیا بهتر نیست پیش از تولیدمثل بیافرینیم و برازنده شویم؟ وظیفهی ما در قبال زندگی، آفریدن موجودی برتر است، نه تولید موجودی پستتر. هیچچیز نباید به تکامل قهرمان درونی شما خللی وارد کند. اگر شهوت راه بر این تکامل میبندد، باید بر آن نیز چیره شد.
گاهی آسمان شهرمن هم آبی است
روزگار ما روزگار آسمانهای خاکستری است. روزگاری است که برای دیدن آبی آسمان باید از دل شهر سیاه و دودآلود بزنی بیرون و راهی شوی. راهی جاده و کوه و دشت. اما در این روزگار غریب گاهی هم شهر من آسمانش آبی است.
روز ملی مشهد
روز ملی مشهد دیروز ماشین نداشتم. روی آوردم به وسایل حمل و نقل عمومی. وقتی میخواستم از تعمیرگاه برگردم سر کارم سوار ون شدم. بعد از نمیدانم چندین سال. فکر میکنم آخرین بار سال 1395 بود که سوار شده بودم. وقتی سوار ون شدم راننده گفت: کارتتون رو بزنید آقا ! گفتم کارت ندارم آقا!…
یلدای 1402
یلدای 402 هم تمام شد و رفت. ما کلی کار کردیم تا سفره شب یلدا را آماده کنیم. از روز قبل و از صبح مشغول بکار شدیم. از ساعت 5 عصر که بیدار شدیم چهار نفری شروع کردیم. آیدا کدو را تزئین کرد، لیلیا میوه آرایی کرد و علی سایر وسایل را آورد و چید….