
یلدای 402 هم تمام شد و رفت. ما کلی کار کردیم تا سفره شب یلدا را آماده کنیم. از روز قبل و از صبح مشغول بکار شدیم. از ساعت 5 عصر که بیدار شدیم چهار نفری شروع کردیم. آیدا کدو را تزئین کرد، لیلیا میوه آرایی کرد و علی سایر وسایل را آورد و چید. تزئین و چیدمان کلی هم نظر خانم هنرمند آیدا جان بود. سفره سادهای چیدیم و با حداقل مواد مورد نیاز و واجب. به دیوان حافظ هم تفالی زدیم و این شعر آمد.

حالِ دل با تو گفتنم هوس است
خبرِ دل شِنُفتَنَم هوس است
طمعِ خام بین که قصهٔ فاش
از رقیبان نهفتنم هوس است
شبِ قدری چنین عزیزِ شریف
با تو تا روز خُفتنم هوس است
وه که دُردانهای چنین نازک
در شبِ تار سُفتنم هوس است
ای صبا امشبم مدد فرمای
که سحرگه شکفتنم هوس است
از برای شرف به نوُکِ مژه
خاکِ راهِ تو رفتنم هوس است
همچو حافظ به رغمِ مدعیان
شعرِ رندانه گفتنم هوس است
شب را با گوش سپردن به چند موسیقی خراسانی به پایان بردیم و با یلدای 402 برای همیشه خداحافظی کردیم. یلدایی که به من یادآوری کرد دوسال از نبودن بابا گذشت و رفتگان هیچ وقت بر نمیگردند و داغ نبودنشان تا ابد بودن بر دل هست.
همین!