نویسنده:میچ آلبوم مترجم: پاملا یوخانیان
این کتب دومین کتابی است که از این نویستده میخوانم. بسیار خرسندم که دوستان خوبی خدا در سر راهم گذاشته تا چشم و دلم را بر روی زیبایی های بیشتری بگشایند. این کتاب را هم یکی از همین زیبا اندیشان پیشنهاد خواندنش را داد. کتاب با کتاب های دیگر کمی متفاوت است، قصهاش از پایان شروع می شود. پایان شاید آغاز باشد برای خیلی از کارها. در این کتاب ما سیر و سفری می کنیم برای یافتن برخی چراهای زندکی خودمان؟ برای اینکه بدانیم اصل قصه یکی است و دنیا پر از قصه است. و ما بر زندگی دیگران تاثیر می گذاریم و دیگران برما تاثیر می گذارند. باور به خدا، و آرامش یافتن در زندگی ابدی از باورهای نویسنده است و تلاش می کند به ما بقبولاند که برای درک حقایق جهان و زندگی صبور باشیم.

بهشت نتیجه کارها، اندیشه ها و اعمال ماست. بهشت در درون ماست. خلاصه داستان ادی پیرمردی است که سالهاست تعمیرکار وسایل یک شهربازی به نام رابی پیر است. در طول سالها شهربازی عوضشده و ادی هم از جوانی سرحال و پرانرژی، به پیرمردی تلخ و دلخسته مبدل شده که فکر میکند زندگی و شغلش سرشار از یکنواختی و بیهودگی شده است. در روز تولد 83 سالگیاش، در سانحهای غمانگیز، (زمانی که تلاش میکرد جان دختربچهای را از سانحه سقوط یکی از اتاقکهای چرخوفلک نجات دهد…)، جان خود را از دست میدهد و قصه با مرگ او آغاز میشود.
در هنگام مرگش پیرمردی قوزی، سپیدمو، با گردنی کوتاه، سینهای پهن، پاهایی لاغر با رگهای برآمده، ساعدهای کلفت و خالکوبی محوشدهای از نشان ارتشی بر شانهی راستش بود. چشم که باز میکند خود را در بهشت میبیند و به دنبال پیدا کردن جواب این سوال است که آیا توانسته جان دخترک را در لحظه آخر نجات بدهد یا نه؟ پنج نفر، از افرادی که پیش از او مرده بودند و در زندگی زمینیاش نقش زیادی داشتند، دیدار میکند. این پنج نفر که یا از عزیزان، نزدیکانش یا غریبه هستند، رازهای زندگیاش را برای ادی آشکار میکنند. پنجنفری که در شکلگیری مسیر زندگی وی نقش بسزایی داشتهاند:
اولین نفری که ملاقات میکند، مردی است با پوستی آبیرنگ….. نفر دومی که ادی با او ملاقات میکند کاپیتان، افسر مافوقش در خدمت سربازی در جنگ، فیلیپین است… نفر سوم، پدرش است، پدری که او را نادیده گرفت…. چهارمین نفر، همسر ادی مارگریت است که عشقی سوزان نسبت به او داشته… و بالاخره نفر پنجم، دختربچهای به نام تالاست… طول این پنج ملاقاتی که صورت گرفت، برخی از ابعاد پنهان زندگی شخصیاش بر وی آشکار میشود و پاسخ سؤالاتی که در طول زندگی همیشه با او بوده است را درمییابد.
جملات ناب : 🌹عشق، مثل باران، میتواند از بالا زوج ها را تغذیه، و باشعف اشباع کنندهای خیس .کند. ولی گاهی، در گرما گرم خشمگین زندگی، رویهی عشق خشک میشود و باید .از زیر تغذیه شود، باید با مراقبت از ریشههایش ، خود را زنده نگاه دارد.
زندگی پایانی دارد، اما عشق هرگز. 🌹مردان جوان به جنگ میروند. گاهی برای آنکه مجبورند و گاهی برای آن که خودشان . داوطلب میشوند. ⚘مرگ پایان همهچیز نیست اما ما فکر میکنیم هست. امیر برات نیا ۲۹ خرداد ۱۴۰۰